همرهان؛ زنجیریی فکری پریشانم هنوز
با همه آزادگی در قید زندانم هنوز
با زبانی بسته اما بر فراز کوهسار
از دهان جویباران نغمه می خوانم هنوز
موج و اقیانوس در پیش اند و من با زورقی
در دل گردابها بی وقفه می رانم هنوز
گفته اندم روز خوش با خنده می آید, دریغ
از غم هجری کهن در آه و افغانم هنوز
ساغرم پر خون دل گشت و بهار عمر رفت
بر امید معجز داروی ایمانم هنوز
با گروه مهرورزان بازگویید این سخن
با همه آزردگی با مهرورزانم هنوز
هان که گفتی نام میهن را زنظم خود زدای؛
صبح و شب در دل رود یاد خراسانم هنوز
آفتابم بر لب بام ار رسید, ما را چه غم
می درخشد جاودان خورشید ایرانم هنوز
تا بپیوندم به دریای قرار وصل یار
از ستیغ قله ها تا یم شتابانم هنوز
آفتابا؛ خیز و بر دنیای چهری کن نگاه
کو بماندست در امید مهر رخشانم هنوز
هفدهم آبان 1390
اتاوا