مرده یا زنده، این سه چیز همواره با من است:
یک دونگ، از شش هزار دونگ مِلکِ آفتاب
یک قطعه از آسمان نیلگون
یک باغ، گرچه بی برگ، پر خار و خس
آری، این سه چیز تا ابد من را بس!
با این سه چیز، یکصد هزار سال بعد
من همچنان زندهام شاد و سرفَراز، بیدار و پُراُمید
میزنم شاید به لحافِ چهل – تکهٔ افق
وصلهای به بلندای عمرِ خود
و اگر جستید و نایافتید مرا
زیر برگها
زیر انبوهی از یاد و خاطره مدفون شده ام
در عطش بی سرانجام زندگیها
و مرگ ها
پاییز نود