چو آید امشب رویا
سوارِ اسبی محجوب و ساکت
نگاهی افکنده بر چشمانِ زیبا
پرسشی را پرواز خواهد بود
بمانم یا نمانم؟
نآمد هنوز یک رخِ ماه
خورشید خانم را به یاری خواند
با غرور و حسِ سرخِ پیروزی
ز دامانش، بخشنده بانو
پیغامها بر زمین پاشید
یکی شاداب و شتابان
میان ِ رود فرود آمد
زانو زد , آواز هم کرد
” ز ماه ها، خورشیدها،
هرگز نپرسید از رفتن ها
ما آن مسافر هستیم
فردا همیشه به خانه باز میگردد»
شنیدیم در هر گوشه از دنیا
این پیامی که ماه، خورشید،
زمین و رود امروز آورد .
آناهید حجتی