عِرق ملّی را چه کردش آن یکی پستان کج؟
کج نگو معوج نگو بآن حبّه ی نارفته حج
چون بدیدند آن یکی گردوی سینه بی حجاب
وانگهی آزاده گشتند شیعیانِ در نقاب
آن نوک تیزش کلید قفلهای صد جهان
یک اوین و این تبار ساده لوحان در فغان
چون که با عکسش تن زندانیان آزاد شد
خطه ی ایران به یمن همت یک آگهی آباد شد
آن همه میلیون و میلیون ها به بند رهبری
پس خلاص آمد ز پستان کریه عنتری
شورت و کرست را بباید تا بیاندازیم دور
هرچه تابو بشکنیمش، جملگی مان لخت و عور
چون که روشنفکری و تنویر آمد در دیار کوچکان
اولین گام رهایی شد برهنه کردن این کون و کان
نیست حلاجی که برخیزد بگوید چیستید؟
ای شما آشفته حالان در لباس کیستید؟
گر یکی پستان شود رهبر به جمع احمقان
این ولایت بر شما میمون و باقی دلقکان
آن هنرپیشه ی ننر از کاسه آشی داغتر
خود که گوید “من سیاسی نیستم” ای مرد خر
گویدش “من شاه ماهی” بوده ام “دخت وطن”
چون بیابد مزد و شهرت، بسترد آن پیرهن!
ای تو روزی با هخا روز دگر با موسوی
بر دهان زهرا و زینب، در سرت هم جنده گان شوروی
گر مدرنیته به پستان و کس و کیر است و ران
پس گوریل آمد به جمع این شما آزادگان
ملتی کز بیضه ای جوجه بیابد قد فیل
بایدش این دولت و این خفت و این دسته بیل