اتحاد ملی

زمانی که دعوتنامه وزارت خارجه انگلیس را برای شرکت در یک جلسه مشورت در مورد آینده ایران دریافت نمودم بسیار متعجب شدم چون من نه سر پیاز بودم و نه ته پیاز. چرا من؟ من که جزو هیچ دارو دسته ای نبودم و سالها فقط آهسته رفته بودم و آهسته آمده بودم که گربه شاخم نزند. تعجبم اما صد چندان شد زمانی که به جلسه وارد شدم و متوجه شدم که به جز من و وزیر امور خارجه انگلیس کس دیگری در اطاق نیست. جناب وزیر در یک سر میزی دراز نشسته بود و من هم محتاطانه در سر دیگرش نشستم.

– کوش آمدی دیوانه

– متشکرم. بقیه کجا هستند؟

 – بگیه نیست. فگت شما هست و من.

 – یعنی شما می خواهید سیاست خارجی را بر عقاید یک دیوانه استوار کنید؟

 – شاید دیوانه. کجا در این دنیا میتوانی شما عگل پیدا کرد؟ این هست مثل بگیه.

 – راست می گویید. از من چه خدمتی ساخته است؟

 – من به تو می گویم بی پرده. وضعیت آرام شده است اما در آینده ممکن است که، ..که..، که جنگ بشود.

 – این قدر رو همه فهمیده اند.

 – ما می کائیم با مردم ایران تماس گرفت. ما می کائیم آنها میدونند که این جنگ با حکومت ایران است و نه مردم ایران. ما دوست داشت که فهمید به نظر تو بهترین راه تماس داشتن چی هست؟

 – بی بی سی که آنجاست. صدای امریکا و صد تا کانال دیگر هم که هست. بروید هر چه می خواهید بگویید. اصلاَ چرا از من می پرسید؟ این همه گروههای سیاسی ایرانی پر از مغز کل های سیاست در همین لندن هست. از آنها بپرسید.

 – ما شاید از آنها هم بپرسیم اما نظر یک شکص بی طرفی مثل تو بیشتر ارزش برای ما داشت. کانال های تلویزیونی و رادیویی و اینترنتی هم ما فکر کرد که روی ایرانیان تاثیر نکرد.

– آره جناب وزیر، ما ایرانی ها خودمان خوب بلدیم حرف بزنیم و وقتی کسی حرف بزند برایش تره خرد نمی کنیم. باید عمل ببینیم. وقتی که شما از پشت این شبکه ها می گویی که ما دوست شما هستیم و مخالف حکومت آخوندی هستیم و غیره کسی به حرفتون گوش نمیده. مردم میگن یارو نشسته روی مبل و حرف یا مفت میزنه. اما اگر به جای آن با هواپیما اعلامیه پخش کنید مردم می گویند زنده باد انگلیسی ها که خودشان را برای ما به خطر انداختند و آمدند روی سر ما اعلامیه ریختند.

– آفرین دیوانه، آفرین. ما هیچ این رو فکر نکرد. پس با هواپیما رو سر مردم اعلامیه ریکت. کیلی کوب. کیلی کوب.

– آره کیلی کوب، اما صبر کن. ما ایرانی ها از چیزهائی خوشمون میاد که یک سود شخصی هم واسمون داشته باشه. اگر فقط اعلامیه بریزید، ایرانی ها میگن این هم همت انگلیسیها، نصف دنیا رو کوبیده اند آمده اند اینجا که این کاغذ پاره ها رو بریزند رو سر ما. هیچکس هم آنها را نخواهد خواند.

– پس ما چکار کرد با این مردم بهانه گیر؟

– ما ایرانی ها سوغاتی دوست داریم و وقتی یکی می رود ایران باید برای فامیلهای درجه هشت هم سوغاتی ببرد و اگر نه دلخوری ایجاد می شود. خوب است که برایشان یک چیزی که دوست دارند بریزید.

– مثلاَ چی؟

– مثل یک چیز انگلیسی که دوست دارند. مثل، اه ه ه ، هوم ، آها فهمیدم. شکلات، شکلات برایشان بریزید و اعلامیه را توی جلد شکلاتها بنویسید.

– این کیلی گران شد.

– اینقدر گدا بازی در نیار. خیلی بیشتر از اینها به ما بدهکاری. به همین زودی یادت رفت؟

– کیلی کوب، کیلی کوب. ما شکلات برای مردم ریکت. پیام دولت انگلیس توی جلد شکلات نوشت.

– نه صبر کن. ایرانی ها خیلی به انگلیسیها اعتماد ندارند. شکلات را می خورند و می گویند این پدرسوخته ها پولهای ما رو دزدیدند و حالا می خوان با یه شکلات ما رو گول بزنند. هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیرد.

– این مردم کیلی دیوانه بود. ما راه نداشت با اینها.

– چرا راهش هست، ولی مردم دوست دارند که یک شورای متحد ایرانی رو در عمل ببینند. باید اعلامیه شامل پیامهای گروههای مختلف سیاسی باشه تا هم پیام اتحاد باشه و هم هر سلیقه ای رو راضی کنه. باید از این گروهها بخواهید که این پیام رو با همکاری با همدیگر تهیه کنند.

– من از تو می کام که تو با اونها تماس گرفتی و این کار کردی.

– من جونمم واسۀ ایران میدم اما این کار ساده ای نیست.

– دولت ملکه زحمات تو رو جبران مبکنه.

– خوشم اومد از شاگرد زرنگ.

* * * * *

روز بعد شروع کردم به دسته بندی گروههای مختلف سیاسی خارج از کشور و با پیروی از اصل طلایی پلنگ بیشه مازندران، تصمیم گرفتم که اعلامیه را با بیانیه ای از اسلامیون اصلاح طلب فراری از کشور آغاز کنم. به مهاجرانی و کدیور و چندتایی دیگر زنگ زدم و همه متفق القول بودند که سروش با آن ذوق سرشار ادبی از هر کس دیگری برای نوشتن آن بیانیه شایسته تر است. زمانی که به سروش زنگ زدم همه چیز را از پیش می دانست و کمی هم اظهار دلخوری نمود که با چنین سوابق دوستی میان آنان و انگلیسیها چرا فقط به بیانیه آنها اکتفا ننموده و گروههای دیگر هم وارد بازی نموده اند. بعد هم کمی ناز کرد اما ناز کردنش مثل بچه ای بود که با مامانش قهر کرده باشد و حالا بستنی جلویش گرفته باشند. قول داد که چنان بیانیه ای بنویسد که مردم سقف کاخ سید علی گدا شاه را بر سر او خراب کنند. دو روز بعد بود که نامه ای حاوی بیانیۀ اسلامیون اصلاح طلب به قلم سروش رسید که ایضاَ نقل می شود.

آسمان سیاه شد و زمین خاکستر به سر ریخت و لاله خون به رخ آورد و عندلیبان به عزای شهیدان گریستند. این نظام پر جور که دستها را بسته و دل ها را شکسته و آزادی را اسیر کرده و انصاف را زنجیر نموده جایی در میان شما برادران ندارد. نوشداروی زخم ایران و مرهم درد آن یک جمهوری اسلامی است که جای سفیانیان متظاهر به اسلام را بگیرد. فرعون به تخت نشسته و یوسف به بند بسته، طوفان بلا آمده و کشتی نوح شکسته، دین و تقوی بر آب رفته و مردم چون اصحاب کهف به خواب رفته. آقای خامنه ای مگر یادت نیست که مشفق یکدگر بودیم. مگر آن یار از یاد برده است که چگونه دانشگاهها را با هم اسلامی نمودیم. پس حال چرا نصایح دوستان را نمیپذیری و از این احوال پند نمیگیری و یادی ز دوستان نمیکنی؟ بیت:

یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود

به یاد بیاور آن چه بر قوم عاد و ثمود رفت که عذاب الهی را انکار نمودند و پند نپذیرفتند. اینک نوای قدسیان از قدس اسیر در زنجیر می آید که ثوره ثوره حتی النصر. آیا ندای قدس را نمی شنوی که امروز ما را صدا می زند؟ برای حریت قدس اتحاد لازم است و شما کجایید که آن ندا را بشنوید؟. شمع و گل و پروانه و امام زمان همه جمعند ، رهبر بیا رحم به تنهایی ما کن

در خاتمه وظیفه دینی خود می دانم که برادران دینی را مطلع سازم که احتیاط واجب در نخوردن این شکلاتها میباشد چرا که باید شک لازم نمود که ممکن است که در این شکلاتها از چربی حیواناتی که به طریق غیر اسلامی ذبح شده باشند استفاده شده باشد. المنتهی

با خواندن اعلامیه بسیار خوشحال شدم که قدمی به جبران زحماتم توسط دولت ملکه نزدیکتر شده بودم و عزمم جزم شد که سریعاَ خواستار بیانیه ای از رفقای سبیلو بشوم. بعد از چند تلفن به فرخ نگهدار و دیگر رفقا قرار بر آن شد که آنها همگی با هم بیانیه ای را تدوین کنند و ارسال نمایند. چند روز بعد بیانیۀ منجیان زحمتکشان دنیا بدستم رسید.

کارگران و زحمتکشان خلق ایران، ظلم و استبداد رژیم بورژوایی فئودالیستی اسلامی از حد گذشته و حقوق پرولتاریا در زیر چکمه های بناپارتیستی سپاهیان حافظ دیکتاتوری سرمایه داری له شده است. انقلاب سوسیالیستی ایران و دستاوردهای آن برای خلقهای محروم از چنگ پرولتاریا خارج شده و ارتجاع مذهبی جانشین اصول دیالکتیکی شده. بورژوازی لیبرال چون همیشه به خیانت به توده های زحمتکش کارگران و دهقانان و خدمت به دیکتاتوری ارتجاعی سرمایه داران دینی مشغول است. اینک زمان آن رسیده که با قیام مردمی ساختار تئوکراسی حاکم را واژگون کرده و دیکتاتوری پرولتاریا را برقرار نمائیم. تنها راه نجات ایران برقراری سوسیالیزم واقعی است و ما آن را با دستهای پینه بسته کارگران خواهیم ساخت. آن چه در روسیه و چین شکست خورد سوسیالیزم واقعی نبود و منحرف شد. فقط ما می دانیم چگونه باید راه لنین را ادامه داد. سوسیالیزم نوع خوبش را فقط ما بلدیم چون هنر نزد ایرانیان است و بس. هرگز گول نخورید و فکر نکنید که کشورهای اسکاندیناوی سوسیالیست هستند. آن جا همه بورژوا هستند و هیچکس وضعش بد نیست و نمی شود دیکتاتوری پرولتاریا برقرار کرد.

در پایان به جهت آگاهی بخشی به همرزمان محروم و زحمتکش باید هشدار بدهیم که انگلیسیها می خواهند شما را با خوردن این شکلاتها بورژوا کنند. این تحفۀ بورژواها و خرده برژواها را در زیر پاهای از کار ورزیده تان له کنید و داس و چکشها را به دست بگیرید و پیروزی زحمتکشان را فریاد بزنید.

حالا قدمی دیگر به آن قدردانی دولت ملکه از زحماتم نزدیکتر شده بودم و فقط سلطنت طلبان و جمهوری خواهان ملی و سکولار باقی مانده بودند. تصمیم گرفتم که پیشرفت رضایت آمیز کار را به جناب وزیر گزارش دهم.

– الو، جناب آقای وزیر؟

– بله کودم هستم. حال شما چطور بود دیوانه؟

– خیلی ممنون به لطف شما بد نیستم هر چند که بعد از این همه کار خسته کننده رمغ برایم نمانده اما به جایش دو تا بیانیه دسته اول از اسلامیون اصلاح طلب و سوسیالیستها گرفته ام.

– کیلی کوب. کیلی کوب. آفرین دیوانه.

– آره حالا فقط مونده سلطنت طلبها و جمهوری خواهان سکولار و ملی.

– دیوانه کار به جموری کاهان و سکیولارز و ملی نداشت. جموری کودش درست میشه. جا توی اعلامیه هم کم هست. فگت از سلطنت طلبا و مجاهدین اعلامیه بگیر. کار که تمام بشه کستگی از تنت در میاد.

– چشم قربان. بنده چشم براه داروی خستگی هستم و آرزویم سعادت ایران است.

– دیوانه.

– بله قربان.

– مزاحم رضا پلوی نشو، ایشان کیلی گرفتار بود.

– چشم قربان

تلفن را برداشتم و همۀ سلطنت طلبان از پیر و جوان بر این عقیده بودند که آنها ممکن است در حال نوشتن بیانیه کنترل اعصابشان را از دست بدهند و از حد نزاکت خارج شوند و بهترین شخص برای نوشتن چنین بیانیه ای سعید سکویی است که هیچگاه عصبانی نمی شود و کنترل خودش را از دست نمی دهد. جناب سکویی هم مرحمت کرد و پس از این که چند تا جاوید شاه پشت تلفن از من تحویل گرفت، بیانیۀ سلطنت طلبان را فردای همان روز با پست الکترونیکی فرستاد.

دیری است که سرزمین پادشاهی ایران از داشتن پادشاه محروم بوده است و فرهنگ پارسیان آلوده به ننگ عرب گشته . دیری است که کورش دیگر آسوده نمی خسبد. این بی پدر و مادرهای حرامزاده خواب را از چشمش گرفته اند. آن خاک بر سر هایی که انقلاب کردند و شاه را بیرون کردند حالا کجا هستند که ببینند چه گه کاری کرده اند؟ مگر سوزن به تخمتان زده بودند؟ دلار هفت تومن شده دو هزار و پونصد تومن و این ملت مثل گوسفند صداش در نمیاد. ما میایم و مملکت رو از دست این دیوث ها می گیریم و به صاحب اصلی اش پس می دهیم. حالامی ببینید. همۀ این دزدها و قاتلان ملت ایران را می گیریم و بالای همون مدرسه علوی به انتقام اون خونهای ناحق اعدام می کنیم. هر جای دنیا که بروند دنبالشان می رویم و این خواهر مادر قحبه ها را می گیریم و می کنیم توی کیسه و برشان می گردانیم. آن خامنه ای شارلاتان را از نزدیکترین درخت آویزان می کنیم. جاه و جلال زمان پادشاهی را به ایران بر می گردانیم و به بندگی شاه افتخار می کنیم. چه فرمان یزدان چه فرمان شاه. جاوید شاه. جاوید شاه. جاوید شاه. بگو. جاوید شاه.

در خاتمه ما به شما مردم شریف ایران توصیه می کنیم که این شکلاتها را نخورید. درست است که ما از زمان پادشاهان هخامنشی به هدیه و پیشکش عادت داشته ایم اما این شکلاتها حالت صدقه دارد و خوردنش به حیثیت ما لطمه می زند. ما خودمان بهترش را داریم. بروید و به جایش پشمک بخورید، نه نخورید، از پشمک هم حالمان به هم خورد، سوهان قم بخو..، نه گور بابای سوهان کثیف قم، به جایش نان قندی بخورید. جاوید شاه.

هرچند که دوست نداشتم که روی جناب وزیر را زمین بیاندازم اما هر چه کردم نتوانستم که مجاهدین را هم داخل آدم حساب کنم و از آنها هم بیانیه ای بخواهم. فردای آن روز با جناب وزیر تماس گرفتم و عرض نمودم که کار با موفقیت انجام شده است و او مرا برای ملاقاتی دیگر به وزارت امور خارجه دعوت نمود. وارد اتاق که شدم اعلامیۀ شامل بیانیه ها را با اشتیاق از من گرفت و پس از آن که آن را خواند با قدری تعجب و کمی نارضایتی رو به من کرد.

– کجا هست بیانیه مجاهدین دیوانه؟

– جناب وزیر آن سه تای دیگر را که روی هم بگذارید می شود بیانیۀ مجاهدین.

– شما کیلی باهوش بود دیوانه. آفرین.

چند هفته بعد اعلامیه درون جلدهای رنگارنگ شکلاتهای مختلف انگلیسی چاپ شده بود و درون هواپیمیهای بمب افکن انگلیسی در حال پرواز به سوی ایران بود.

از قضای روزگار در همان روز موعود خامنه ای و گروهی از سرداران بلند مرتبه سپاه برای قدم زنی در هنگام سحر به نقطه ای کوهستانی تشریف برده بودند. سردار فیروز آبادی برای نشان دادن مراتب وفاداری خویش قدری جلوتر از خامنه ای قل می خورد و با چند تایی دیگر مثل خودش مثلاَ پیشمرگ خامنه ای شده بودند. از آنجا که دیر زمانی است که صنعت انگلیس مثل صنعت چین شده است، یکی از چترهایی که به صندوق های شکلات وصل بود باز نشد و صندوق شکلات مثل بلای آسمانی صاف آمد و خورد توی ملاج فیروز آبادی و نفلۀ او را نقش زمین کرد. اولش کسی متوجه نشد که او نقش زمین شده چرا که ارتفاعش عوض نشده بود. اما بعد متوجه شدند که کرۀ سرش که قبلاَ بالای کرۀ بدنش بود حالا کنار آن قرار گرفته و همه به کمکش دویدند. فیروز آبادی چشمهای نیمه باز و بی رمقش را گرداند و با دیدن بسته های رنگارنگ شکلات که همه جا پخش شده بود با زحمت و در حالی که نفسش در حال بند آمدن بود گفت:

– خ خ خدا ر.. ر..را شکر ک.. ک.. که به د.. د.. دست مع.. مع.. معشوق ک..کشته ش..ش.ش..شدم.

جان از بدنش در حال پرواز بود و می خواست بگوید آنچه باید گفته می شد.

– پ.. پ.. پ .. پ..

– چی می خوای بگی؟ می خوای بگی پناه به خدا میبرم؟

– پ.. پ.. پف.. پف..

– می خواد بگه پفیوزا منو کشتن.

سپس بزرگترین سرداری که ایران هرگز به خویش دیده بود آخرین قوایش را جمع کرد و قبل از این که برای همیشه چشم بر این جهان گذرا ببنند فقط توانست دو کلمه بگوید: پفک نمکی.

همۀ سرداران سپاه و همراهان خامنه ای مات و متحیر و با چشمهای پر سوال به جسد فیروز آبادی که مثل فیل منگلوسی افتاده بود آنجا، شکلاتها و سپس خامنه ای نگاه کردند. رهبر سینه اش را صاف کرد و گفت: می بینید که دشمن همیشه در حال توطئه است. دشمن لحظه ای بیکار نمی نشیند عزیزان من. حالا دشمن شکلات را با صندوق می اندازد. خوردن این شکلاتها اما مانعی ندارد چون در دهان غسل می کند و پاک می شود. حال شما ببینید که اگر ما می توانیم با یک آب دهان حیلۀ دشمن را خنثی کنیم با آن چیزهای دیگری که داریم چه می توانیم بکنیم.

لبخندی بر لبهای همه نشست و ناگهان به سوی شکلاتها حمله کردند.

* * * * *

چند هفته پس از این که چندتایی زیر تابوت شهید فیروز آبادی که بنا به روایات جان خود را فدای امام کرده بود له شدند، به دفتر وزیر امور خارجه دعوت شدم. وقتی وارد شدم جناب وزیر نگاهی از زیر عینک به من انداخت و گفت: بنشین دیوانه.

– می دانی چی شده دیوانه؟

– آره، مثل این که متاسفانه با خوندن اون اعلامیه همۀ مردم حامی دولت شده اند.

جناب وزیری با لبخندی موذی بر لب گفت: شاید مردم شما ولایت فگی دوست داشت. ما باید به انتکاب آنها احترام گذاشت.

– والا چه عرض کنم جناب وزیر؟

– ما با بگیه دنیا صحبت کرد که به کاست ایرانیها احترام گذاشت. از تو هم کیلی متشکرم که کمک کرد ما این را فهمید. ما همۀ زحمتها را جبران کرد.

دولت ملکه بدقولی نکرد و جبران زحمات ما که مستقیمآ به حسابمان ریخته شد ما را درست و حسابی ساخت. این میان ما که اوضاعمان درست شد، انشاالله که ایران هم یک روزی اوضاعش درست شود.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!