واژه ی ” شعر” : در زنجیری از سروده ها

 

 

مرا بسود و فرو ریخت ، هر چه دندان بود
نبود دندان ، لابل چراغ تابان بود
دلم خزانهٔ پرگنج بود و گنج سخن
نشان نامهٔ ما مهر و شعر عنوان بود
همیشه شاد و ندانستمی که غم ، چه بود؟
دلم نشاط وطرب را ، فراخ میدان بود
بسا دلا، که به سان حریر کرده به شعر
از آن سپس که به کردار ، سنگ ‌و سندان بود … : رودکی

جهان دل نهاده بدین داستان/ همان بخردان نیز و هم راستان
جوانی بیامد گشاده زبان / سخن گفتن خوب و طبع روان
به شعر آرم این نامه را گفت من/ ازو شادمان شد دل انجمن
فردوسی

فریفت ، یار شکربار من مرا به طریق
که شعر تازه بگو و بگیر جام عتیق
غلام ساقی خویشم ، شکار عشوه ی او
که سکر لذت عیش است و باده نعم رفیق … : مولوی

دل رفت و صبر و دانش ، ما مانده‌ایم و جانی
ور زان که غم غم توست ، آن نیز هم برآید
هر دم ز سوز عشقت ، سعدی چنان بنالد
کز شعر سوزناکش ، دود از قلم برآید : سعدی

برای امتحان ، تا می‌توانی بار درد و غم
بنه بر دوش من ، تا بردباری‌های من بینی
برای یادگار خویش ، شعری چند از هاتف
نوشتم تا پس از من ، یادگاری‌های من بینی : هاتف اصفهانی

سعدی ار شعر من و حسن تو دیدی ، گفتی
غایت این است ، جمال و سخن ‌آرایی * را
سیف فرغانی چون شمع خیالش با تست
چه غم ار روز نباشد ، شب تنهایی را … : سیف فرغانی
* اشاره است به این شعر :
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حد همین است سخندانی و زیبایی را : سعدی

شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یک شبه ، ره صد ساله می‌رود … : حافظ

هر باد که بوی او رساند/صد بیت و غزل بدو بخواند
هر ابر کزان دیار پوید/ شعری چو شکر بدو بگوید … : نظامی

شعر ، دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل
شاعر ، آن افسون گری کاین طرفه مروارید سفت
صنعت و سجع و قوافی ، هست نظم و نیست شعر
ای بسا ناظم که نظمش نیست الا حرف مفت … : ملک الشعرای بهار

کنون که بی هنرانند کعبه ی دل خلق
چو کعبه ، حرمت اهل هنر چه می خواهی؟
رهی چه می طلبی نظم آبدار از من؟
به خشکسال ادب شعر تر چه می خواهی؟ … : رهی معیری

کافر نه ایم و بر سرمان ، شور عاشقی است
آنرا که شور عشق به سر نیست ، کافر است
یک شعر ، عاقلی و دگر شعر ، عاشقی است
سعدی ، یکی سخنور و حافظ ، قلندر است … : شهریار
 
ابلیس ، ای خدای بدی ها !‌ تو شاعری
من بارها به شاعری ات رشک برده ام
عشق و قمار ، شعر خدا نیست ، شعر تست
هرگز کسی به شعر تو بی اعتنا نماند
غیر از خدا ، که هیچ یک از این دو را نخواست
در عشق و در قمار ، کسی پارسا نماند
زن ، شعر تست با همه مردم فریبی اش
زن ، شعر تست با همه شور آفریدنش
آواز و می ، که زاده ی طبع خدا نبود
این خوردنش حرام شد ، آن یک شنیدنش … : نادر نادرپور

شعر یعنی با افق یک دل شدن ، یا لباسی از شقایق دوختن
شعر یعنی با وجود خستگی ، بر سر پروانه ای ، دل سوختن
شعر یعنی سری از اسرار عشق، شعر یعنی یک ستاره داشتن
شعر یعنی یک نگاه خسته را ، از کویر گونه ای برداشتن .. : مریم حیدرزاده

چه می گویید ؟
کجا شهد است این آبی که در هر دانه ی شیرین انگور است ؟
کجا شهد است ؟ این اشک ، اشک باغبان پیر رنجور است …
شما هم ای خریداران شعر من
اگر در دانه های نازک لفظم و یاد ر خوشه های روشن شعرم
شراب و شهد می بینید ، غیر از اشک و خونم نیست
کجا شهد است ؟ این اشک است ، این خون است .. : نادر نادرپور

ای عشق جاودانه ی من ای شعر/ باز اين منم که سوی تو می آيم
باز اين منم که گونه ی خيسم را / بر گونه های سبز تو می سايم
باز اين منم که در ته اين بن بست/ از يادهای گمشده سرشارم
باز اين منم که لب به لب از ترديد/ از هر چه هست و نيست در آزارم
تنها تويی که در دل اين غربت/ دست مرا به حوصله می گيری
تنها تويی که در شب تاريکم/روشن ترين نشانه ی تقديری: .. پيرايه يغمايی

ما، از غزل به مرثیه پیوستیم
اما ، صفیر تیر / از ناله های شعر ، رساتر بود
ما در میان معرکه دانستیم/ کز واژه ، کار ویژه نمی اید
وین حربه را توان تهاجم نیست
تیر گلو شکاف که برهان قاطع است هرگز نیازمند تکلم نیست …
ما ، بردگان فقرواسیران آفتاب/از فخر شعر ، سر به فلک سود یم
ما ، بازماندگان مشاهیر باستان
از نسل ابلهان/از نسل شاعران/ یا نسل عاشقان کهن بودیم
و کنون چراغ عشق درین خانه مرده است
ما ، نان به نرخ خون جگر خوردیم/زیرا که نرخ روز ندانستیم
شعرازشعور رو به شعار آورد/ما فهم این سخن نتوانستیم.. : نادر نادرپور

شعر دري ز مشرق تاجيک برفروخت / تا رودکي به باغ ادب سايبان نهاد
از توس با خروش برآمد يگانه مرد / فردوسي آن که بر تن ايران توان نهاد
تاشعر پارسي سفر کهکشان گزيد/گيتي به زيرپاي سخن نردبان نهاد…
اديب برومند

ای شعر پارسی که بدین روزت اوفکند
کاندر تو کس نظر نکند جز به ریشخند
نه شورو حال و عاطفه ، نه جادوی کلام
نی رمزی از زمانه و نی پاره ای ز پند
نه رقص واژه ها ، نه سماع  خوش حروف
نه پیچ و تاب معنی، بر لفظ چون سمند
یا رب کجا شد آن فر و فرمانروایی ات
از ناف نیل ، تا لبه ی رود هیرمند … : دکتر شفيعي كدكني

در شعر، نخواهم ز خدایان باشم
یعنی ز مهین نغمه سرایان باشم
خواهم سخن اززبانِ مردم گویم
یعنی که صدای بی صدایان باشم : دکتر اسماعیل خوئی

ای که گفتی شعر و لحن نظم چیست
یا که آیا ، می توان بی شعر زیست
شعر تاریخ است و “حی” و “حاضر” است
بر همه آثار _ هستی ، نا ظر است
شعر، رود_ جاری_ اندیشه است
راحت_ روح و روان را، ریشه است
ساحت_ صدق و صفا را، پیشه است
قامت زرق و ریا را، تیشه است
شعر، فصلی از خرد، از دانش است
یک کرانه، از هنر، از بینش است
پنجره ، بر کوچه ی آسایش است
چشمه ای ، از زایش ست و رویش است …

دکتر منوچهر سعادت نوری

 مجموعه ی گٔل غنچه های پندار

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!