١
در استقبال از شعر سعدی
عا شقان آخرین سفر را ، خوش
می کنند با فرشتگا ن آغاز
روی_ بال_ فرشتگان ،سازند
سوی_ روشن ستارگان، پرواز
محو در ها له ی فنا گردند
نرسد یک خبر ، از ایشا ن باز
“عا شقان کشتگا ن_ معشوقند”
“بر نیاید ز کشتگا ن ، آ واز “
می کنند با فرشتگا ن آغاز
سوی_ روشن ستا رگا ن ، پرواز
٢
عصری که شنبه بود ودرون پر ریش
تو ، صبح و آفتاب ، برافکندی
بهتر زهر فرشته به بال_ خویش
ما را به پیشگا ه_ شفا ، راندی
با آن بیان نرم و ز نوشین ، بیش
چندان پزشک و نرس ، فرا خواندی
ای آنکه با سروش_ شفا همکیش
هر د م کنا ر_ما ، به وفا ماندی
تا درفضا ی آبی_ گرگ ومیش
جا ن شد رها ، ز رنج_ فزا یندی
شادان درون ما شد ه بیش ازپیش
این بی گمان چو مایه ی خرسندی
بر تو ، بسا سپا س و زپیشا پیش
شکر خدای را ، که تو فرزندی
٣
چه شود اگر که روزی ، تو بسان خشم_ توفا ن
شکنی سکوت دیرین ، که ز جان شوی خروشا ن
به گذار و کوی و میدان ، چو فرشته رخ نما یی
که رها دهی دیاری ، ز حصار و بند_ د یوا ن
و فرو کشی ستمگر ، ز فراز_ برج_عا ج ا ش
فکنی به باد برج ا ش ، که شود چو خاک یکسان
چه شود که پرکنی شهر ، همه از عطر_ شقایق
وبه رقص ، گیسوان را ، زشعف دهی تو افشان
تن_ خویش را سپاری ، به پناه_ جامه ای شیک
نه به آنکه جبر گوید ، چه به پوش یا به پوشان
به صفای_صبح_صادق ، به سلا م_گرم_عاشق
به پیام_جام_حا فظ ، که دمی شوی غزلخوان
چه شود ترانه گویی ، به زبان و لحن_آزاد
و کلا می عاشقانه ، فکنی نثار_ یاران
به بساط_هرچه وادی ، به بری نشاط و شادی
وز باده مست گردی ، چو روی به کوی_ مستا ن
چه شود اگر که روزی ، چو فرشته رخ نمایی
و رها دهی دیاری ، ز حصار و بند_ دیوان
دکتر منوچهر سعادت نوری