سفر کردم بدنیای محالت
تو گوئی چشم شب من و ترا دید
کسی فریاد زد….ای جان ناهید
بیا مستی کنیم در این شب عید
چنان مستی ز می با من در آمیخت
که میدیدم فلک با آنچه در دامان دارد
پر از نور و پر از رنگ و پر از رود
چو باران بر سرم ریخت
سحر شد مرغکی میخواند با سوز
که پر شد جان دنیا از جوانه
بیا با من بخوان اینجاست نوروز
شدیم بر سال و ماه و روز پیروز .