سرود های ماندگار عشق – ۶

[طعنه خمار]

زان باده که بوی یار دارد
چون عطر نسیم صبحگاهان

زان باده که شیر بیشه عشق
در محشر نینوای سوزان

لا جرعه به سر کشید و پر زد
بر اوج حماسه های دوران
[منظور واقعه کربلاست]

زان با د ه که نام عشق دارد
سر منشا هر کلام و عنوان

******

گفتم که چرا نمی فروشند
زاین باده ناب می فروشان؟

گفتا که به زر چرا فروشند
اکسیر حیات مفت و ارزان؟

گفتم که به جرعه یی از این آب
پروا نکنم بقیمت جان

گفتا نرسی به آب حیوان
تا خود نشوی چو چشمه جوشان

گفتم که به سر روم در این راه
گر در ظلمات باشد این شان

گفتا که بدون سر توان رفت
چون شمع به خلوت عزیزان

هشدار چو سر شناسی از پا
هرگز نرسی به گرد رندان

گفتم بچه شان توان رسیدن؟
تا قافله های پیش تازان؟

گفتا که از این مقوله کم گو
از پیش و پس و زیاد و نقصان

صد منزل و یک قدم مساوی است
نزدیکتر از زبان به دندان

یار از تو جدا نبوده هرگز
چون هسته بمیوه روح در جان

تا کی به خیال جستن دوست؟
از خانه به خانه، خوان تا خوان

از خود بطلب هر آنچه خواهی
ای دربدر حجاز و توران

از کان خزف گهر چه جویی؟
در کان تو خفته در غلطان

[ادعونی] اگر که یار خواهی .
تا بشنوی استجب لکم هان

تو چشمه باده حیاتی
ای صاحب عله سر بجنبان

از ذره ناتوان و بی جان
بر گیر سراغ یار پنهان

تا پرده ز رخ گشوده گوید
بنگر رخ آفتاب تابان!

از دیده خود حجاب بردار
تا به نگری جمال جانان

آن دیده جان که حق ببیند
در بتکده ها به نقش او ثان

آن دیده که روی یار بیند
در نم نم قطره های باران

آن دیده جان که آب دریا
بیند به ثیاب ابر نیسان

آن دیده که در درون هسته
بیند دو هزار باغ و بستان

آن گوش که بشنود اناالحق
از چه چه و نغمه هزاران

گوشی که نوای نی نیوشد
از تک تک ساقه در نیستان

آن دیده جان که خط بخواند
از نامه نا نوشته اینسان

آن دیده که از قلم ببیند
صد مثنوی و هزار دستان

خود نامه نا نوشته یی تو
ای نامه نانوشته خود خوان

تفسیر تو از صحیفه سهل است
تفسیر وجود خود کن الان

لو لاک لما خلقت الافلاک
در وصف تو نازل است و تبیان

بیگانه کن از تصور خویش
زیبایی این و زشتی آن

تا خار و گل و کلاغ و بلبل
یکسان نگری در این گلستان

*******

من محو کلام ناب خمار
دیوانه و مست و مات و حیران

دیدم که در این دو روزه عمر
چون نقش خیال نی سواران

بازیچه لحظه های خویشم
همسان کفی به آب غلطان

من کیستم ای تو رمز هر راز
من چیستم ای رحیم رحمان

من گمشده در وجود خویشم
یارب تو مرا بمن شناسان

**********

بشنو سخن نگفته از خاک
با رمز زبان بی زبانان

گوید که من و تو هر دو خاکیم
هر یک به ظرافتی نمایان

تو ذره خاک و بنده شاه
من تاج سر هزار سلطان

تو ذره و همنشین خورشید
من خاک گل سم حماران

کو دیده که در ورای ظاهر
یکسان شمرد همین و هم آن؟

دیدم که در این دو روزه عمر
چون نقش خیال نی سواران

بازیچه لحظه های خویشم
همسان کفی به آب غلطان

**********

من خانه بدوش خوش نشینم
هر چند به قالبی نمایان

هستی همه امر اعتباریست
مانند ظهور ابر نیسان

[رفتن بجز آمدن نباشد]
زاین تن به تن دگر رود جان

در قالب تن گزیده مسکن
در بعد مکان گرفته اسکان

این خانه خشت خام و خاکی
آباد شود چو گشت ویران

ویرانه خانه تن من
واین قالب ناتوان و لرزان

معمور شود دوباره از پی
ویرانه شود دلیل عمران

مستاجر خویش و موجر خویش
در خانه خود دو روزه مهمان

****

چندی به درون سنگ خارا
چندی به نگین پادشاهان

چندی به تن نحیف موری
چندی به سلاح جنگجویان

چندی علفی به پهنه دشت
چندی چو گلی به شاخساران

چندی به خورشت سفره شاه
چندی سر سفره گدایان

چندی سر طره نگاری
چندی گره دم حماران

چندی گل پای برده نیل
چندی به شمایل صدیقان

چندی به صلابت کواکب
چندی به درون ذره حیران

چندی به حجاب کثرت خویش
در قالب احتجاب حیوان

چندی به تجلی از دم عشق
آیینه صفت ز عکس جانان

افتاده جدا زبحر وحدت
یک [قطره] به شکل و جسم انسان

سر گشته درون محبس عقل
من باشم و صد حجاب الوان

دلخسته و عاصی از تلون
در قالب این و قالب آن

مانند کفی به روی امواج
گاهی به سکون و گه خروشان

من هستم و ما و من به کثرت
غافل ز کران و ختم طوفان

طوفان چو نشست و باد برخاست
امواج رسد به ساحل جان

تا ساحل و موج و قطره و کف
بر خیزد و وحدت آید از آن

تا قطره شود به عینه دریا
واین ما و منی رسد به پایان

یکبار دگر به چرخه کون
گَه این شوم اینچنین و گَه آن

ای منشاء کون و صدر اعلاء
وی چرخه ذره تا به کیهان

این گردش و این تناسخ از چیست؟
در کنه وجود من کماکان؟

دیدم که توان دیدنم نیست
با اینهمه ترهات و هذیان

****************

محمود سراجی
م.س شاهد

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!