کنفرانس واشنگتن

این اولین باری نبود که دولت آمریکا سعی در گردهم آوردن همه (و یا اکثر) کسانی را داشت که رسماً خود را مخالف رژیم ایندولند میدانند و دکترین سیاسیشان را در 32 سال گذشته سرنگونی رژیم ژنرال آلفونسو جوزف مارسل گومز داسیلوا هامبارسونیان، دیکتاتور ایندولند اعلام کرده اند. چند سال قبل هم، همه مخالفان دولت ایندولند به میامی دعوت شدند تا در نزدیکترین نقطه به Indoland República در باره دوران پس از ژنرال آلفونسو گفتگو کنند. این سمینار تمام آن تابستان کسل کننده طول کشید و همه شرکت کنندگان زن و مرد در طول این مدت 2300 تا همبرگر خوردند و 132 بار لباس زیر های خود را عوض کردند و در باره طرز تهیه سالاد ویژه ای که مخصوص کوه نشین های ایندولند است و شایعاتی قوی در مورد تاثیرات فوری آن بر قوه باء مردان و میل جنسی زنان بالای 54 سال در افواه جاری است 540 ساعت بحث و قطعنامه صادر کردند وتازه در آخرین روز تابستان وقتی که باد بوی تندی از مردابهای فلوریدا را به شهر می آورد یادشان آمد که هنوز ژنرال بر سر کار است و باید اول ایشان را سرنگون کنند. آن موقع متوسط سن شرکت کنندگان اعم از زن و مرد حدود 45سال بود. بیشتر ترجیح میدادند در بارهای شبانه ساحلی خوش بگذرانند تا به فکر سرنگونی رژیم ایندولند باشند. دولت آمریکا در آن زمان متعهد شده بود که Accommodation و Allowance لوکسی برای همه فراهم آورد. کار چند نفر از شرکت کنندگان به افتضاح کشید. یکی از آنها که ادعای استادی فلسفه دارد و لولهنش دو من آب میگیرد درست عین دون کیشوت یکی از دختران ساحلی را Miami Beach Girls بانوی خود نامید و با خود به هتل آورد. تا اینجای قضیه را برگزارکنندگان نادیده گرفتند. داستان از وقتی به گند کشید که آقا می خواست بانو محترم querida Señora (لفظی که ایشان خانم را خطاب میکرد) را با خود به جلسه بررسی راه های سرنگونی رژیم ایندولند بیاورد. همه ایندولندی ها بانو را می شناختند و از مشتریانش بودند. کوس رسوائی از بام خجالت افتاد و دنگی صدا داد. چند روز طول کشید تا بوی گندی که بر پا شده بود بخوابد. در لاس توناس (پایتخت ایندولند) ماموران پلیس مخفی ژنرال آلفونسو به فیلم هایی که مخفیانه از این جلسات گرفته شده بود میخندیدند و غش و ریسه می رفتند. روزنامه کهکشان راه شیری که در لاتوناس منتشر و راوی نظرات ژنرال آلفونسو است، گزارش های ظنزی از جلسات مخالفان رژیم در میامی منتشر ساخت که خوانندگان فراوانی را توانست به خود جلب کند.

یکی از شرکت کنندگان که عاشق محیط زیست است هر بحثی که شروع میشد , رشته سخن را به دست گرفته و بلافاصله در باره تاثیر آلودگی های آب و هوائی بر طول آلت تناسلی کروکودیل های بومی فلوریدا بحث میکرد. همه این به قول ایشان دیبیت ها Debate با پاور پوینت های رنگی صورت میگرفت و خانم های شرکت کننده عاشق این موضوع بوده و با ارائه هر فاکتی به صورت شوهر و یا نزدیک ترین مردی که کنارشان نشسته بود زل میزدند. هیچکدام از شرکت کنندگان در باره رابطه این بحث با هدف سرنگونی ژنرال سئوالی نکرد. به قول یکی از شرکت کنندگان: چند روزه دور همیم. خرابش نکنید. خوش باشیم. رطوبی هوا در آن تابستان واقعاً بیداد میکرد و نوشیدن آب آناناس زیر خنکای کولر گازی های جنرال الکتریک و شنیدن خزعبلات متفکران ایندولندی واقعاً حال میداد.

تعطیلات خوبی برای همه بود. واشنگتن هزینه ها را پرداخت و همه آن پیرمردان و پیرزنان(شما بفرمائید آقایان و خانم های جا افتاده) با ده ها کیلو کاغذ و لپ تاپ های خرابشان به شهرهای مختلف آمریکا و اروپا بر گشتند تا در باره فاز جدید مقاومت دوباره کتابهای رژیس دوبره Régis Debray را مرور کنند. آنها را ترجمه و بعد پرینت بگیرند. اغلب اینها که خود را روشنفکر میدانند سالهاست که کتاب Révolution dans la révolution? دوبره را در جا کره ای یخچالشان گذاشته اند و فکر میکنند به یک هم وطن امانت داده اند و یادشان رفته که اسم و مشخصاتش را یاد داشت کنند. آنها پرینتها را اسکن کرده و بعد زیراکس میکنند و همه آن کاغذها را که با کلی تخفیف 65 کیلو وزن دارند به آدرس 56789 ایرانی فعال (این عنوانی است که آنها به ایندولندی های پیر و بازنشسته و اخته در سراسر جهان که از مصاحبت زنان لذت نمیبرند و یا پیر دخترهائی که از بس مرد ندیده اند همگی فمینیست شده اند, اطلاق میکنند) پست کنند. 99 درصد دریافت کنندگان این کاغذها (ببخشید اسناد) را در شب چهارشنبه سوری می سوزانند و از رویشان میپرند و یک صدا میگویند: سرخی تو از من , زردی من از تو. از برخورد حرارت تند آتش با خشتک شلوار های جین لذت مدامی به همه آقایان و خانم های شرکت کننده در این فعالیتهای سیاسی دست می دهد. شاشیدن در غروب چهارشنبه سوری و خالی کردن مثانه از انواع نوشیدنی هایی که صرف شده بر روی بقایای آتشی که حالا دیگر شعله ای ندارد خیلی کیف دارد. برخی از ایندولندی ها این کار را بر خلاف اعتقادات سرخپوستان اولیه ای میدانند که در ایندولند ساکن شده بودند. به هر حال از فردای چهارشنبه سوری فروش پمادهای های ضد سوختگی در بین ایندولندی های مهاجر رواج زیادی پیدا میکند. معمولاً تا 20 مارس نقاط حساس ایندولندی ها می سوزد و میخارد. این کارها برای همه فعالان سیاسی مخالف رژیم ایندولند تقریباً عین خواندن سرود اینترناسیونال برای چپ های دهه 1930 , نوعی فعالیت سیاسی ضد رژیم تلقی میشود.

این بار قضیه فرق میکرد. با تشدید تحریم هایی که واشنگتن بر ضد رژیم ایندولند از چند سال قبل راه انداخته و تازگی ها تاثیرات محسوسی از خود بروز میداد صبر تصمیم گیران آمریکائی طاق شد و از 239 نفر که مدتها انواع کمک های مادی و تبلیغی از موسسات مختلف دولتی , دریافت میکردند دعوت شد که در یک روز بهاری در واشنگتن دی سی دور هم جمع بشوند. دستور کار مشخصی برای این گردهم آئی ارسال نشد. برگزارکنندگان امیدوار بودند آنها خودشان این قدر شعور داشته باشند که بدانند هدف نهائی سرنگونی رژیم آلفونسو و جایگزینی آن با رژیمی طرفدار غرب است. همه دریافت کنندگان دعوت نامه انگار آنها را برای شرکت در جشن خته سوران عزیز السطان دعوت کرده باشند , فهرست کامل شرکت کنندگان را خواستند. برگزارکنندگان ابتداء از اینکار خود داری کردند ولی بعدها پذیرفتند و فهرست را برای همه فرستادند. بلافاصله 139 نفر به خاطر اینکه از بقیه دلچرکین(آنها مدتها دنبال معادل انگلیسی این واژه بودند) هستند نمی توانند به واشنگتن بیایند. 39 نفر بقیه هم آنقدر پیر بودند که نظیر کمد های چوبی قدیمی اگر از جایشان می جنبیدند , امکان داشت بند از بندشان جدا شود. اغلب اینها بقایای سازمانهای نظامی و سیاسی بودند که در دهه 1950 می خواستند با کودتا , حکومت را در لاس توناس در دست بگیرند. کودتای 19 آگوست 1953 رشته ها را پنبه کرد و آنها الان 60 سال است در برلین و وین تئوری های انقلابی می بافند هر سال عید نوروز برای خوردن سبزی پلو با ماهی و تجدید دیدار با دوستان و اقرباء از طریق میامی به لاس توناس میروند و در بازگشت با همراه داشتن فاکت های انکار ناپذیری از مظالم رژیم آلفونسو به طبقه کارگر و زحمتکشان به میامی بر میگردند و به قول خودشان هم قسم می شوند مبارزه با رژیم لاس توناس را تا آخرین قطره خون خود ادامه دهند. سازمانهای امنیتی ایندولند اسم این مبارزان را گذاشته اند “چریکهای لابی نشین”. علتش این است که آنها بیشتر عمر خود را در لابی هتل های درجه یک آمریکا و اروپا میگذرانند. همگی در خوردن و نوشیدن و پوشیدن خیلی وسواسی عمل میکنند. در حالی که 99 درصدشان به رسم روشنفکران دهه های 50 و 60 خود را چپ میدانند با اینحال به همه مظاهر فرهنگ آمریکائی عشق می ورزند. معتقدند که استیک و ویسکی قبل از هر مبارزه ای خیلی حال میدهد. وقتی خیلی دلشان به حال ایندولند می سوزد با وجود منع دکترها، پیپ ها را روشن کرده و آنهائی که اندکی فرانسه بلدند مایلند در باره وضعیت سیاسی بعد از سقوط ژنرال آلفونسو به لهجه پاریسی صحبت کنند (فرانسه شان عملاً افتضاح است ولی نان قرض داده و همدیگر را لو نمیدهند)

سرانجام جلسه معهود تشکیل شد. این بار قضیه کلاً فرق میکرد. محل تشکیل جلسات به سالن بسکتبال دبیرستانی متوسط الحال شبیه بود که با عجله برای تشکیل انجمن اولیاء ومربیان آماده شده بود. صندلی ها درست عین قهوه خانه های سر راه لاس توناس و شمال با بی نظمی تمام چیده شده بودند. طبق رسوم ایندولندی ها با وجود آنکه از قبل اعلام شده بود که ساعت شروع جلسات 8 صبح است، با اینحال تا ساعت 9 تنها 30 درصد صندلی ها پر شده بود. عده ای عین داماد ها در راهرو ایستاده و متتظر اشاره عروس خانم بودند تا وارد بشوند. سرانجام طاقت برگزارکنندگان طاق شد و با یک ساعت تاخیر جلسه شروع شد. سالن بسکتبال شده بود عین جلسات کنکور دانشگاه آزاد ایندولند. صندلی ها تک و توک پر بودند و همه شرکت کنندگان چنان غریبانه نشسته بودند که انگار سالهاست همدیگر را نمی شناسند. مدریتوری در کار نبود. عین عرق فروشی های دروازه غار لاس توناس، هر شرکت کننده هر وقت دلش میخواست صحبت میکرد. شرکت کنندگان زن و مرد هر گاه دلشان میخواست عین بچه های کودکستانی به دستشوئی می رفتند. موقع بازگشت صورتشان خیس بود.

پیرمردی که به سبک کمونیستهای قدیمی ایندولند حتی بعد از فروپاشی شوروی کراوات قرمز زده و سبیل دسته جاروئی گذاشته و خیلی عجله داشت که سخنرانی خود را زودتر از همه تمام کرده و به بوفه برود، شروع به صحبت کرد. وی از نقش پیشاهنگ و توده سخنها گفت که بقیه شرکت کنندگان رو ترش کردند. وبالاخره بعد از 45 دقیقه اینگونه نتیجه گیری کرد که جبهه متحد خلق به رهبری حزب صیفی کاران ایندولند باید از همه نیروهای سیاسی که به مانیفست حزب کمونیست معتقدند تشکیل شود. به گفته ایشان برای سرنگونی رژیم ایندولند باید تشکل های کارگری کوره های آجر پزی اطراف لاس توناس تقویت شوند آنگاه رژیم خود به خود سقوط خواهد کرد. درست مثل انقلاب کبیر اکتبر 1917 خلقهای شوروی.

میکرفنهایی که مقابل همه شرکت کنندگان قرار داشت اظهار نظرهایی را که در باره این سخنرانی ضبط کردند بدون استثناء با کلمات مادر و خواهر و عمه شروع شده و کلمه آخر آنقدر آرام اداء میشد که کسی قادر به شنیدنش نبود. مترجمانی که به برگزارکنندگان آمریکائی کمک میکردند تا همه به اصطلاح کامنتها را ضبط و ترجمه کنند وقتی به خواهرتو ….. مادرتو….. میرسیدند از خجالت سرخ شده و در کاغذ های آرم داری که برای پیاده کردن متن سخنرانی ها در اختیارداشتند می نوشتند ” واژه آخر رسا و قابل شنیدن نیست”.

مردی که با وجود سن بالا خیلی محکم و شق و رق راه میرفت و لباس کاملاً شیکی پوشیده بود که همه را به راحتی متوجه خود میکرد. لهجه غلیظ ولی خوش آهنگ انگلیسی بریتانیائی داشت. درست مثل پرنس فیلیپ پشت تریبون قرار گرفت. صحبتهایش بیش از آنکه محتوا داشته باشد زیبا بود. همه با دقت حرفهایش را گوش کردند ولی چیزی نفهمیدند. انگار طرفدار بازگشت رژیم سلطنتی ایندولند بود که قبل از انقلاب سال 1979 در لاس توناس بر سر کار بودند. در پایان سخنرانی همه کاملاً خوابیده بودند. مرد خوش پوش و معطر یک رباعی از نوستراداموس را به عنوان حسن ختام صحبتهایش خواند که همه خوششان آمد ولی طبق معمول چیزی دستگیرشان نشد.

در سرانجام مبارزه ای که

بین اسبان سبک پا در گرفته می شود

گفته خواهد شد

هلال ماه بزرگ

نابود شده است

شباهنگام

در مناطق کوهستانی

کشتارهایی می شود

و زان پس

آب های خلیج تا ژرفاهای خویش

از خون سرخ می شود.

خانم میانسالی که روسری سفیدی به سر کرده و قیافه اش عین راهبه ها، چین های عمیقی داشت و دور تر از دیگران نشسته بود, یواشکی نجوا کرد: Sinus Indolandous. هیچکس صدایش را نشنید.

سخنران بعدی ایندولندی مهاجری بود پیرزن، عضو حزب کارگر بریتانیا که مدت نوزده سال است که برای راهیابی به مجلس عوام به هر دری میزند. صورتی کاملاً گرد با عینکی دسته شاخی و فریمی مستطیلی. کت و دامنی که پوشیده بود به آبی میزد. ادایی خیلی قدیمی و متعلق به سوسیالیستهای دهه های 50و 60 میلادی در اسکاتلند. با آنکه قرار بود همه سخنرانی ها به پرسیسکا (زبان بومی ایندولندی) باشد ولی خانم روتاش میلینوفسکی (اسم ایندولندی خانم،‌ رویا میرزا رحمان خانی بود ولی بعد از ازدواج با یک لهستانی مهاجر بعد از 5 سال شوهرش سکته زد و مرد و ایشان شدند خانم میلینوفسکی) به انگلیسی با لهجه غلیظ اسکاتلندی راه سرنگونی ژنرال آلفونسو را اجرای دقیق راهبرد جنگی خانم تاچر در جنگ فالکلند اعلام داشت. مخاطبان آنقدر از این توصیه شوکه شدند که حتی فرصت نکردند طبق رسوم ایندولندی ها به خانم فحش بدهند. فقط پیرمردی سلولهای انتهائی مغزش را گشت و گفت:…سه خواهرت !…س خل !‌ که هیچکس معنی دقیقش را نفهمید.

مهمترین قسمت سخنرانی های قبل از ظهر مربوط به مردی بود حدوداً هفتاد و پنج ساله که عین کارگردان های موجو نوی فرانسه دهه 1970 (امروزه فقط کارگران اسفالت کار این طوری لباس می پوشند) لباس پوشیده بود. از هر دو کلمه ای که از دهنش خارج میشد یکی لائیک و لائیتیسیه و خلاصه این جور حرفها بود. عین دلال ماشینی که اصرار دارد با قسم و آیه خوب بودن چهار چرخه ای را به رخ مشتری بکشد الا و لله میگفت که در ایندولند باید رژیمی لائیک تشکیل بشود. فقط نمی دانست چطوری این کار باید صورت بگیرد. اغلب آنهائی که از دانشگاه ها آمده بودند و ریشه هایی به اصطلاح اکادمیک داشتند اصلاً این یارو را تحویل نمیگرفتند. پیرمردی که دماغی عقابی و صورتی عین اهالی اسکاندیناوی قرمز لبوئی داشت سرش را آورد دم گوش رفیق بغل دستیش و گفت این همان یاروست که قبل از انقلاب در ایندولند برای هر چاقوئی دسته می ساخت و خودش را نخود هر آشی میکرد. فیلم آبگوشتی مردان سحر با شرکت خدا بیامرز رضا بیک ایمانوردی و پوری بنائی و حبیب الله بلور دستپخت ایشان است. حالا چطوری میخواهد رژیم ایندولند را سرنگون کند من نمیدانم. یکی نیست به این یارو بگوید تو که بعد از انقلاب 4 سال دنبال ژنرال های صاحب قدرت در ایندولند موس موس میکردی تا رئیس اداره فیلم و سریال های یخ در بهشت ایندولند شده و در جهت تثبیت انقلاب فیلم بسازی. محلت نگذاشتند آمدی شدی ضد انقلاب و دنبال سرنگونی آلفونسو هستی. خوشبختانه هیچکدام از شرکت کنندگان اجلاس به سخنرانیها توجه نداشتند و اصلاً متوجه نشدند این آقای امانوئل نورمن الیاس چه آسمون ریسمونی به هم بافت. نکته جالب در همه این سخنرانی ها دکتر خظاب کردن ایندولندی ها به همدیگر بود. آدم هایی که حتی سواد کامل خواندن و نوشتن ندارند چطور دارای Ph.D از اکسفورد بودند. والله اعم. ایشان برای اینکه خواب از سر همه مخاطبان بپرد پیشنهاد کرد که سلطنت طلبان و جمهوریخواهان سر فردی توافق کنند و ایشان عین سیستم پادشاهی شورائی مالزی برای مدت 5 سال بشود شاه ایندولند. خوبی این راه حل این است که سلطنت طلبان می توانند وی را اعلیحضرت بخوانند و جمهوریخواهان پریزیدنت. صحبتهای امانوئل نورمن الیاس آن قدر جفنگ و بی سر و ته بود که به اشاره میزبانان میکروفنش را قبل از پایان رسمی سخنرانیش قطع کردند. این کار آنقدر سریع صورت گرفت که هیچکدام از ایندولندیها نتوانستند آن طوری که دلشان میخواست به یارو فحش بدهند.

تعدادی از زنان و مردان مبارز ایندولندی عین شرکت کنندگان در شرط بندیهای مسابقات اسب دوانی زود فراکسیونی را تشکیل داده و سریعاً این طور نتیجه گرفتند که تنها چاره مردم ایندولند این است که پیشرفت کنند. بعداً این سئوال پیش امد که پیش کجاست؟ کسی نتوانست به این سئوال مهم پاسخ دهد. موضوع پیشرفت هم مسکوت ماند.

مرد جوانی از ایندولندی مهاجر که از آلمان آمده بود و ته لهجه غلیظ آلمانی اطریشی داشت از شرکت کنندگان می خواست که از تجربه گروه چریکی Baader Minhoff که به گفته وی از شاخه های Rote Armee Fraktion بودند استفاده شود. برنامه پیشنهادی وی خیلی ساده بود. نیروهای مبارز ایندولندی به منافع آمریکا در سراسر جهان درست عین گروه بادر مینهوف حمله کنند آن وقت رژیم آلفونسو سقوط خواهد کرد. این سخنرانی آن قدر چرت و مسخره بود که میزبانان این جوان سفید روی ایندولندی را برای صرف آرام بخش به همراه یک فنجان قهوه به بوفه بردند.

مردی که قیافه ای نظیر پرنده فروشان خیابان مولوی لاس توناس را داشت و خود را طرفدار گروهی میدانست که 30 سال قبل با رژیم آلفونسو مبارزه مسلحانه میکردند و حالا در جزیره ای نزدیک ایندولند پایگاه در حال تخلیه ای به نام “داشاق مسعود” دارند, با حرارت یک زولو از مخاطبان خود می خواست که بیائید با هم متحد شده و خانم هلن ماریا گومز(آخرین همسر رسمی مارسل داشناکسیون رهبر این فرقه سیاسی که تازگی ها یک دست دندان مصنوعی خیلی گران قیمتی هم گذاشته و نمی تواند دهانش را کامل ببندد و همیشه عین کدوی هالوین باز است) را به ریاست جمهوری بپذیرید. وی استدلال میکرد که برگزاری انتخابات هزینه زیادی دارد و بهتر است این خانم رئیس جمهور مادام العمر ایندولند بعد از ژنرال آلفونسو باشد. اغلب شرکت کنندگان همه سلول های خاکستری مغزشان را گشتند و فحش های آب نکشده (طبق رسوم ایندولندی ها اغلب این فحش ها نثار خواهر و مادر ایشان شدند و کسی کوچکتر از گل به این خانم نگفت) و چاوداری نثار سخنران کرده و مترجمان را با مشکل عمده ای مواجهه ساختند.

آن قدر حرفهای بی سر و ته در این کنفرانس زده شد که حد و حساب نداشت. روزنامه نیویورک تایمز این گردهم آئی را بزرگترین موفقیت دولت آمریکا در جمع آوری بیشترین تعداد آدم احمق در سالن بسکتبال نامیده و آن را شایسته ثبت در کتاب رکوردهای گینس دانست(4 ابله در هر مترمربع). گزارشگر نیویورک تایمز از سخنرانی یکی از ایندولندی های مائوئیست مطلبی تهیه کرده بود که طبق تعالیم مائو خواستار محاصره شهرهای ایندولند از طریق روستاها و تقویت جنبش های دهقانی شده بود. این سخنران یادش رفته بود که کشاورزان ایندولند, سالهاست که کار نمی کنند و منتظر میمانند تا شهرهای آنقدر گسترش پیدا کنند که دهاتشان قاطی شهرها شده و آن وقت همه زمین های کشاورزی را متری 25000000 زاراتی(زاراتی واحد پول ایندولند است هر 20000 زاراتی معادل یک دلار آمریکائی است) به شرکت های برج سازی بفروشند و به کانادا مهاجرت کنند. کشاورزان ایندولندی بیشتر از فارغ التحصیلان دانشگاه معروف “معاون کلانتر” در آمد دارند و همیشه سوار ماشین های شاسی بلند می شوند. سال 2011 شرکت بوگاتی 612 دستگاه سواری آخرین مدل هر کدام به مبلغ 634000 دلار به ایندولند صادر کرد تا کشاورزانی که زمین های خود را به برج سازان فروخته اند با استفاده از این سواری بتوانند در کمتر از دو ساعت به ژیلای خود در ویلای کنار دریا برسند و طرف را زیاد معطل نگذارند.

در فاصله چند ساعت انواع تزها و تئوری های عجیب و غریب در مورد سرنگونی رژیم آلفونسو گفته شد که میزبان ها سرسام گرفتند. ایندولندی مهاجر 32 ساله ای که ساکن برزیل بود ایده های راه درخشان پرو Sendero Luminoso را بهترین راه رسیدن به دوران بعد از ژنرال میدانست. تاکید وی بر انسجام کارگران معادن نقره و کشاورزان کوهستانی بود که یکی از میزبانها به اطلاع این آقای جوان رسانید که معادن قلع و روی در ایندولند سهم زیادی در اقتصاد نداشته و تعداد کارگران این رشته هم قابل ملاحظه نیست. جوان موبور عینکی گه انگلیسی را با ته لهجه پرتغالی و برزیلی حرف میزد از شنیدن این حرفها شوکه شد و هیچ نگفت.

دختری حدود 25 ساله ولی انصافاً خوشگل که معلوم نبود چطوری بین این جمع بر خورده از روش های چریک های توپامارو Tupamaros کلی تمجید کرده و تقویت چریک های شهری را بهترین و مهمترین روش مبارزاتی دانست. باز هم میزبانان به اطلاع این خانم زیبای ایندولندی رسانیدند که این گونه مبارزات در ایندولند باید قبل از 20 مارس جشن سال نوی ایندولندی جواب دهد و گرنه مبارزان برای خرید آجیل و شیرینی و لباس نو و پریدن از روی آتش صف های مبارزه را ترک خواهند گفت و در نتتیجه رژیم سرنگون نخواهد شد.

خلاصه سالادی از همه خزعبلات و مزخرفات و همچنین خالی بودن بیشتر صندلی ها برگزارکنندگان را دستپاچه کرده بود. با اینحال آنهایی که شرکت کرده بودند خم به ابروی مبارک نیاورده و جفنگیاتی را که 30 سال پیش تهیه کرده بودند به عنوان آخرین تز و راهکار موفقیت ارائه دادند. میزبان خیلی زود متوجه وخامت اوضاع شد و سر و ته قضیه را هم آورد. برای جمع بندی همه افاضات سخنرانان، ایندولندی مهاجر و کچلی که سالها در سرویس های امنیتی ژنرال آلفونسو کار کرده و خود را مغز متفکر مبارزه با رژیم میدانست پشت تریبون قرار گرفت و بعد از 45 دقیقه ژاژ خائی این طوری نتیجه گیری کرد که تنها راه سرنگونی رژیم آلفونسو این است که همه اتومبیل ها ساعت 6 بعد از ظهر هر جای ایندولند هستند بوق بزنند. برگزارکنندگان یاد داشتی به وی دادند که همه جای ایندولند دوربین نصب شده و جریمه بوق بی مورد یک میلیون زاراتی است و این کار باعث افزایش در آمد دولت ایندولند به مقدار دو میلیارد دلار در سال می شود و خلاصه اینکه بوقیدنها باعث سقوط دولت ایندولند نمی شود که هیچ بلکه آنها را پولدار هم میکند.

از فردای اتمام کنفرانس واشنگتن اظهار نظرها در همه رسانه ها شروع گردید. همانهائی که تا دیروز در سالن جلسه خوابیده بودند حالا شیر شده و میگفتند ” من که راضیم ” خالی بندی ها باز شروع شد. یکی از شرکت کنندگان که به داشتن آلزایمر مشهور است از موفقیت کنفرانس واشنگتن و بازگشت به لاس توناس قبل از 20 مارس سال جاری و خوردن سبزی پلو با ماهی در ایندولند سخن گفته بود. خلاصه اظهار نظرهای بعد از اتمام کنفرانس واشنگتن آن قدر متنوع و به قول آمریکائی های دیسکریت بود که مخاطب اصلاً فکر نمیکند همه اینها راجع به یک رویداد واحد دارند صحبت میکنند. بهترین نتیجه را میزبانان آمریکائی از این کنفرانس گرفتند. آنها متقاعد شدند که اینها حتی نمی توانند… ن خود را پاک کنند چه برسد رژیم ژنرال آلفونسو را سرنگون سازند. شعار جدید در واشنگتن این است: گل کاری کافی است!‌

در پایان روزی خسته کننده که همه شرکت کنندگان هاج و اج همدیگر را نگاه میکردند؛ میزبانان از تمام شرکت کنندگان درخواست کردند که اگر مایلند می توانند در سالن مجاور فیلم چگونه می توان در صحرای یمن ماهی آزاد گرفت Salmon Fishing in the Yemen محصول سال 2011 انگلستان به کارگردانی Lasse Hallström و با شرکت Ewan McGregor, Emily Blunt را تماشا کنند. همه شرکت کنندگان صرفاً برای اینکه مطمن شوند Allowance کامل و بلیط بازگشت را دریافت خواهند کرد با بی میلی به سالن سینما که تهویه و سرویس بهداشتی تمیز و خوبی داشت رفتند. از کل فیلم خوش ساخت انگلیسی چیزی نفهمیدند. به قول یک از برگزارکنندگان این فیلم خلاصه ای از تمام آن چیزهائی است که آمریکا در 32 سال گذشته در خصوص ایندولند انجام داده است. دموکراسی در ایندولند یعنی ماهیگیری در دشت لوت! اغلب شرکت کنندگان بیشتر به دنبال دانستن تاریخ و محل برگزاری نشست بعدی بررسی راه های سرنگونی رژیم ایندولند به رهبری ژنرال آلفونس بودند. میزبانان در این مورد کاملاً ساکت بودند. کروکودیل های نر باتلاق های فلوریدا نه میلی به شکار دارند و نه علاقه ای به تعقیب ماده ها. مرداب کاملاً ساکت و آرام است. در گوشه ای دور گاز های متان متصاعد می شود. ماه میلی به طلوع ندارد. شب کسالت بار و طولانی با بوهایی مشمئز کننده شروع شده است.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!