در جستجوی خورشید : در زنجیری از سروده ها

 

در پی صبحی ، بی خورشیدیم با هجوم گل ها چه کنیم ؟
جویای شبانه ی نابیم ، با شبیخون روزن ها چه کنیم
آن سوی باغ ، دست ما به میوه ی بالا نرسید
وزیدیم ، و دریچه به آیینه گشود
به درون شدیم ، و شبستان ما را نشناخت … : سهراب سپهری
 
ای رهروان خسته ، چه می جویید
در این غروب سرد ، ز احوالش
او شعله ی رمیده ی خورشید است
بیهوده می دوید ، به دنبالش … :  فروغ فرخزاد
 
امشب ای ماه به درد دل من ، تسکینی
آخر ای ماه ، تو همدرد_ من مسکینی
کاهش_ جان تو من دارم و من می دانم
که تو از دوری خورشید ، چه ها می بینی … : شهریار
 
به آفتاب ، سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار ، که در من جاری بود
به ابرها ، که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ ، که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان ، که عطر مزرعه های شبانه را
به دسته های کلاغان ، که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم ، که در آینه زندگی  می کرد و شکل پیری من بود
و به زمین ، که شهوت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت
سلامی دوباره خواهم داد … : فروغ فرخزاد

چون خنده ی جام است درخشیدن خورشید
جامی به من آرید ، که خورشید درخشید
با خنده ی نوروز ، همی باید خندید
با خنده ی خورشید ، همی باید نوشید … : فریدون مشیری
 
از سرِ تپه، شبا
شیهه‌ی اسبای گاری نمیاد
از دلِ بیشه، غروب ، چهچهِ سار و قناری نمیاد
دیگه از شهرِ سرود ، تک‌سواری نمیاد
دیگه مهتاب نمیاد ، کرمِ شب‌تاب نمیاد
برکت از کومه رفت ، رستم از شانومه رفت
دیگه شب مرواری‌دوزون ، نمی‌شه
آسمون مثلِ قدیم شب‌ها چراغون ، نمی‌شه
غصه‌ی کوچیکِ سردی مثِ اشک
جای هر ستاره سوسو می‌زنه
سرِ هر شاخه‌ی خشک
از سحر تا دلِ شب جغده که هوهو می‌زنه
دلا از غصه سیاس
آخه پس خونه‌ی خورشید کجاس؟ … :  احمد شاملو
 
برخیز و بر جمال طبیعت ، چشمی میان پنجره واکن
همچون کبوتران سبکبال ، خود را به هر کرانه رها کن
از این سیاه قلعه ، برون آی ، در آن شرابخانه شنا کن
با یادهای کودکی خویش ، مهتاب را به شاخه به پیوند
خورشید را به کوچه صدا کن … : فریدون مشیری
 
تنها منم ، به صحرا سایم بال
تنها منم که اکنون ، آسان یاب
بشکسته ام حصار سطبر عمر
بفشرده ام سمند زمان را یال
پا در نشیب جاده ی عمر اینک
بر دشت های تافته ، می پویم
از روزهای شب زده ، می پرسم
خورشید های گمشده ، می جویم … :  منوچهر آتشی
 
خورشید_ من سیاهی و فریاد_ من سکوت
هستی_ من تباهی و پیروزی ام شکست
بر سینه ام مکان و کویریست جای دل
تف کرده از نفس های ناکسان
امیدهای من همه در او فنا شدند
جز جای پا نمانده از آنها به جا نشان … : نصرت رحمانی
 
ای خوبتربیا ، این شعله ی نهفته به دهلیز سینه را
چون آتش مقدس زردشت برفروز
گفتی که آفتاب ، طلوعی دوباره خواهد کرد
اینک امید من تو بگو آفتاب کو ؟ … حمید مصدق
 
خنده ات ، آیینه ی خورشید هاست
در نگاهت ، صد هزار آهو رهاست
میوه ای شیرین تر از تو کی دهد
باغ سبز عشق ، کو بی منتهاست … : محمدرضا شفیعی کدکنی

با لب خندان ، ز دنیا می روم
باامید دوست ، تنها می روم
دیگر از شهر شما ، دل کنده ام
چون نسیمی ، سوی صحرا می روم
ذره ام ، لیکن به خورشیدی رسم
قطره ام ، اما به دریا می روم … : مهدی سهیلی
 
ای خفته در حصار شب دشمن
هرگز به روز حشر نیازت نیست
بیدار شو به بانگ دعای من …
بار دگر ، قیام کن ای خورشید : نادر نادرپور
 
تو رو با خودم غریبه ، از غمم جدا می بینم
خودمو پر از ترانه ، تو رو بی صدا می بینم
کی صدا تو داد به مهتاب ؟ مهتابو کی برد از اینجا ؟
اسمتو کی داد به خورشید ؟ خورشید و کی داد به ابرا ؟
با من رهیده از خود ، یک ترانه هم صدا شو
با من از زنجیر این شب ، هم صدا شو و رها شو :  ایرج جنتی عطایی
 
دیگر آن آسمان نمی‌بینم‌
خرمن کهکشان نمی‌بینم‌
دیگر آن آفتاب پویا را
از کران‌تاکران نمی‌بینم‌
شفق سرخ رنگ باختران
افق خاوران نمی‌بینم‌
دیگر آن برستیغ کوه بلند
ابر را سایه‌بان نمی‌بینم‌
دیگر آن ماه آسمانی را
گر سپر،گر کمان نمی‌بینم
دیگر از ساقه ی درخت_ کهن
بر گریز خزان نمی بینم…
حبیب یغمایی
 
رگ گشودند از سیاوش ، آسمان شد تشت خون
بام آبی، جام عالمتاب را گم کرده ام
آسمان های شبم چتری برای عشق نیست
ماه را گم کرده ام، مهتاب را گم کرده ام … : پیرایه یغمایی
 
من یک انسانم که عمری خواب را گم کرده ام
چون وطن یعنی که خاک و آب را گم کرده ام
گریه و نوحه ، فضا را یکسره تسخیر کرد
بلبل و بس گلشن_ شا د ا ب را گم کرده ام
کار_ رقص و شادمانی زشت و ناهنجار شد
دلبر و جا م شراب_ نا ب را گم کرده ام
حمله ی روبه مزاجان ، شیر پرچم را زدود
همزمان ، خورشید عالمتاب را گم کرده ام … : دکتر منوچهر سعا دت نوری
 
بر قلب_ آن  دیار  ، که  پیوسته یا د_ما ست
دلبسته ماند ه ایم  ، که روزی سفر ‌کنیم
آنجا که سینه چاک ، بگرد‌یم گرد_ شهر
از یک سبوی_ پاک ، لب_ تشنه ، تر ‌کنیم
در پرتو_ تشعشع_ خورشید_ آن دیار
جان و روا ن_ خویش ، بسی  تازه تر ‌کنیم
با  کاروان_ بابک و افشین و مازیار
کاخ_ عدو خراب و  ، ز بن ، زیر و بر کنیم … : دکتر منوچهر سعا دت نوری
 
دنیای ما ، دنیای گلسرخ بود و عطر شکوفه ها
چشم انداز نسترن و بنفشه بود و اقاقیا
رایحه ی خوش زنانه بود: رایحه ی بهشت_ رویاها
رقص_ نرم_ ماهی بود در یک تنگ_ بلور
و آن تنگ_ بلور ، مظهر_ تمام_ دنیا بود
دنیای ما ، ترانه بود و موسیقی و ساز و آواز
بال های گشوده بود بر آهنگ_ پرواز
دنیای ما ، انصاف بود و مروت
باور به فضیلت بود و به امانت …
چه وحشتناک دنیایی شد این دنیا
در دام_ بس ناکسان و نا بکاران
گرفتار_ ظلمت و تاریکی و چه بی شماران
کجاست خورشید عالمتاب ؟ 

دکتر منوچهر سعا دت نوری

مجموعه‌ ی گٔل غنچه‌های پندار

About this Blog

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!