زلزله : ازنگاه برخی سرایندگان این زمانه

 

 

ایام بر من چیره شد ، چشم جهان بین خیره شد
وین آب صافی تیره شد ، بس ماند در گودالها
دل پر اسف از ماضیم ، وز حال بس ناراضیم‏
تا خود چه راند قاضیم ، تقدیر استقبالها
نقش جبین درهم شده ، فر جوانی کم شده‏
شمشاد قامت خم شده ، گشته الف ها دالها
گوئی که صبح واپسین ، رخ کرد و منشق شد زمین‏
وین برق‏های قهر و کین ، برجست ازان زلزالها
مغلوب شد هر خاصیت ، برگشت هر خلق و صفت‏
مانند تغییر لغت ، از فرط استعمالها
هم منفصم شد وصل‏ها ، هم منهدم شد اصلها
هم منقلب شد فصل‏ها ، هم مضطرب شد حالها
شب گرد ظلمت گستری ، و ان چشم شب‏کور از خری‏
نشناخت نور مشتری ، از شعله ی جوالها
چون ریشه بندد خوی بد ، بهتر نگردد خود بخود
سخت است دفع این رمد ، بی‏نشتر کحالها
روزی برآید دست حق ، چون قرص خورشیداز شفق‏
بی‏ترس و بیم از طعن و دق ، آسان کند اشکالها
این ناله ی شبگیرها ، برنده چون شمشیرها
هم بگسلد زنجیرها ، هم بشکند اغلالها
از خون این غدارها ، و زخاک این بد کارها
جاری کند انهارها ، بر پا کند اتلالها … : حسن وثوق
 
آن زلزله ای که خانه را لرزاند
یک شب ، همه چیز را دگرگون کرد
چون شعله ، جهان خفته را سوزاند
خاکسترصبح را پر از خون کرد
او بود که شیشه های رنگین را
از پنجره های دل ، به خاک انداخت
رخسار زنان و رنگ گلها را
در پشت غبار کینه ، پنهان ساخت
گهواره ی مرگ را بجنبانید
چون گور ، به خوردن کسان پرداخت
در زیر رواق کهنه ی تاریخ
بر سنگ مزار شهر یاران تاخت
تندیس هنروران پیشین را
بشکست و بهای کارشان نشناخت
آنگاه ، ترانه های فتحش را
با شیون شوم باد ، موزون کرد
او ، راه وصال عاشقان را بست
فانوس خیال شاعران را کشت
رگهای صدای ساز را بگسست
پیشانی جام را به خون آغشت
گنجینه ی روزهای شیرین را
در خاک غم گذشته ، مدفون کرد
تالار بزرگ خانه ، خالی شد
از پیکره های مرده و زنده
دیگر نه کبوتری ، که از بامش
پرواز کنی ، به سوی آینده
در ذهن من از گذشته ، یادی ماند
غمناک و گسسته و پراکنده
با خانه و خاطرات من ، ای دوست
آن زلزله ، کار صد شبیخون کرد
ناگاه ، به هر طرف که رو کردم
دیدم همه وحشت است و ویرانی
عزم سفر به پیشواز آمد
تا پشت کنم ، بر آن پریشانی …
آن زلزله ای که خانه را لرزاند
گفتن نتوان ، که با دلم چون کرد : نادر نادرپور

به وقت زلزله ها ، مگو کجاست خدا
نهیب زلزله ، حرفی ز خشم های خداست
در آن زمان که فتد لرزه ای به جان زمین
و لحظه لحظه ، غریو شبانه می پیچد
به بیشه های عظیم
صدای عربده ی رعد با تو می گوید
که آسمان و زمین
به زیر سم_ ستوران_ بادپای خداست … : مهدی سهیلی

آوخ زمین به دیده ی من بیگناه بود
آنجا همیشه زلزله ی ظلم بوده است
آنها همیشه زلزله از ظلم دیده اند
در زیر تازیانه ی جور ستمگران
روزی هزار مرتبه در خون تپیده اند
آوار_ جهل و سیلی_ فقز است و خانه نیست
این خشت های خام ، که بر خاک چیده اند
دیگر زمین تهی است ، دیگر به روی دشت
آن کودکان ناز ، آن دختران شوخ
آن باغهای سبز ، آن لاله های سرخ
آن بره های مست
آن چهره های سوخته ز آفتاب نیست
تنها در آن دیار
ناقوس ناله هاست که در مرگ زندگی ست : فریدون مشیری
 
زلزله
بمناسبت زلزله ی دلخراش در زرند کرمان – اسفند ماه ۱۳۸۳

ای زمین_ ملتهب ، آرام شو
لحظه ای ، با حال و بی آلام شو
 
نزهت و سرسبزی دشت ات کجاست؟
آن تماشاگاه و گلگشت ات کجاست؟
 
جای جای _ تو ، بسا ویرانه شد
جشن و شادی، بهر_تو بیگانه شد

بس کن آخر ، این نهیب_ زلزله
بفکن آنجا ، خوش نوای_ هلهله

بنگر اکنون ، بر نشاط و ولوله
بشنو، صوتی ، دلنواز از چلچله

لحظه ای ، با حال و بی آلام شو
ای زمین_ ملتهب ، آرام شو

دکتر منوچهر سعا دت نوری
اسفند ماه ۱۳۸۳

مجموعه‌ ی گٔل غنچه‌های پندار

About this Blog

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!