پنجاه و سه سال از درگذشتِ بانو قمرالملوک وزیری گذشت، آنچنان یگانه و تَک در بینِ بانوان و حتّی بی نظیر و بی همتا در بینِ مردان، در بسیاری از امور هنری و اجتماعی پیشگام بود و سنّت شکنی او هنوز به مورد بحث و جَدَل محافل است. نَتَرس و سخاوتمند بود و این زن از مسلکِ درویشان چه خوش رو مینمود.آنچه که از موسیقی میبایستی فرا میگرفت؛از خیرالنّساء.. مادر بزرگِ گرامی خود آموخت و سپس پا به منبر ها، روضهها و مولودی خوانیهای فراوان نشست و کم کم گوشههای رنگینِ باغِ آوازِ ایرانی را با صدای خود بر بانوان عرضه میکرد و روز به روز بر شجاعتش افزوده میشد و تا به نوجوانی به همین نحو به پیش رفت و وای عجبا بر هوشِ این ماهِ تابان و ذکاوتِ این بلبلِ خوش صدا.
آنگاه که قسمت همیشه بر زندگی ما دلالت و نظارت دارد، دستِ سرنوشت مردی را در راهش قرار میدهد که هیچگاه ایشان را تنها نگذاشت و دیگر همگان شناسند استادِ توانا مرتضی خان کیست.
با شناختِ استاد مرتضی خان نی داوود و سپس اساتیدِ بزرگوارِ دیگر، بانو قمر با عمقِ موسیقی سنتی ایران زمینی بیشتر آشنا شد و صدایش بهتر و رساتر آنچنان که تا بدان تاریخ هیچ کدام از دست اندر کارانِ موسیقی این چنین صوتِ قوی و جذابی را تا به حال نشنیده بودند.این جریان ادامه داشت تا به زمانی که مرحوم امیر جاهد که شیفته بانو قمر شده بود؛تلاشِ فراوان کرد و عاقبت صدایش در حُکم چند تصنیف و چند آوازِ دیگر در چند صفحه پر شد و تعدادِ هوادارانِ ایشان اَفزون.
با این که آن زمان همچو حالا زن اجازه خواندن برای عموم نداشت، این بانوی با شرف که از انجام اموراتِ سیاسی و اجتماعی ترسی نداشت، در سالنِ مَخملین گراند هتلِ آن زمان، بی آنکه رو گیرد و محجبه باشد، برای خلایق خواند و همگان متعّجب از انجامِ کارِ این بانو، بودند عدهای که نا گه از سالن به بیرون آمدند و خود را کتک میزدند و وای اسفا که زنی نا محرم به جلوی ما خوانده و این چنین نکبت و آن چنان غِنا و آخر همگان به سوی جهّنم…
این تنها یک نمایش نبود، این آغازِ نبردی بی پایان بود که با خواندن ترانه سیاسی مرغ سحر آغاز شد و کم کم این حرکت ادامه یافت و ایشان سفارش میکردند که زنان به خواستِ خود از میانِ درگاه و تالار به بیرون آمده و خودی نشان دهند که به یزدان قسمِ بانوانِ ایرانی ارزشِ فراوان دارند و مستعد برای انجامِ بسیاری از کارها…چه کمالاتی، چه جسارت و چه افتخاراتی.
این بانو اولین هنرمندی بود که دست به انجامِ پشتیبانی از مردمانِ فقیر و یتیمان و بیوه زنان زد، آنچنان که هیچگاه بانو قمر پول نداشت و مرحوم شازده خلج که از تهیه کنندگان برنامههای رادیویی بود به دایی بنده گفته بود که یکبار بیش از ۶ هزار تومان از ۳ کنسرت به ایشان پرداختیم که قسمتی را به نوازندگان داد و خود قِسمی بزرگِ دیگری را به انجامِ اموراتِ خیریه اختصاص داد و میگفت که فلانی راضیم به رِضای خدا و دلم برای این یتیمان میسوزد هنگامی که اینان را با درد و ناراحتی میبینم، بهتر که این هنر دست آویزِ خِیر و کمکی کوچک برای اینان باشد.
و چه آشنا به کار شد بانو قمر آنچنان که حتی از اصوات و آوازهای محلی نیز بهره میگرفت و این را با شیوهای جدید بر شنوندگانش عرضه میداشت و تا به حال این چنین ندیدیم که خواننده هم بر دل مردم خوش اُفتد و این چنین نقشی بزرگ و برجسته در موسیقی سنتی ایران داشته باشد.
یادش به خیر پدر بزرگم که هرگاه به شمیران بازمیگشت، سراغِ گرام میرفت و ترانههای قمر را میشنید، گاهی لبخند میزد و گاهی گریان از اندرونی منبّت کاری به بیرون میرفت… صد کرور حیف که از آن همه آثار که بانو قمر برایشان زحمت کشیده بود؛خیلی چیزی نمانده است. و باز هم حیف از بانو قمر که آنگونه با مصیبت از دنیا رفت و آنچنان درد داشت که از تخت نمیتوانست به پائین آید و اندکی بعد درگذشت و آخ بر دلم که این قضیه برایم اَلیم است و قلبم میگیرد که هنرمندی دیگر این چنین دلگیرانه ما را ترک کرد و این نابخشودَنیست و ایرانی مُرده پرست است و آخر این چه شیوه از زندگانی باشد و چه سرمشق برای آیندگان؟
گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد
ناله ای که ناید ز نای دل اثر ندارد
هرکسی که نیست اهل دل، ز دل خبر ندارد
دل ز دست غم مفر ندارد، دیده غیر اشک تر ندارد
و آن روز صبح مرحوم تقی روحانی از رادیو اعلام کرد که دیشب قمر مُرد… و ما میگوئیم که قمر راحت شد از این دنیای وا نَفسا و بی وفا.
تنها نه قمر بود هنرمند به عالم
روح ملکی بود که در جسم بشر رفت
آتشی درسینه دارم جاودانی
عمر من مرگیست نامش زندگانی
رحمتی کن کز غمت جان میسپارم
بیش از این من طاقت هجران ندارم
این مطلب را با شعری از استاد شهریار که در سوگِ بانو قمر سروده است، به پایان بَرَم و چشمانم را بِبندم و به چند ترانهاش گوش فرا دَهم… یادِ بانو قمر به خیر، ایشان که آمرزیده هستند، ایشان که بهشتی و هزار فرشته در خدمتِ خود دارند و ما کاش از زندگی ایشان و دیگر بزرگان درسی گرفته و اندکی به خود آئیم.
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید
چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست
آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت
آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست
شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق
پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست
تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
یک دسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست
هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا
جائی که کند ناله عاشق اثر اینجاست
مهمان عزیزی که پی دیدن رویش
همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست
ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش
آی بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست
ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام
برخیز که باز آن بت بیداد گر اینجاست
آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود
بازآمده چون فتنه دور قمر اینجاست
ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید
کامشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست