به آن درخت میماند
ایستاده بر فراز کوه
تنها و سربلند
چشم در چشم خورشید.
آن چه میگوید
و آن چه میاندیشد
زمردین برگهای اوست
رقصان در آغوش باد
ترانهای در سکوت.
به آن درخت میماند
رها ز چنگال تبر
ز چنگال آ تش
هر بهار سوگند سبزش را تازه میکند
تا برقی در چشم جوانان شود
واژهای بر لبانشان
و فریادی بر قلم هاشان.
و سبزینهٔ آن درخت
که تنها در برابر تندر ایستاده
بر خاطر کوهستان تصویری جاودان است
و او پای در بند
ترانهای در سکوت میخواند.