پرده تمدنش را کنار زدم
تا آبشاری از مرمر سپید نمایان شد.
دستهای زمخت و تیره رنگم
با هیجان سرگرم ستایش آن اعجاز شدند.
… چون حمله بربرها به شهر روم
رقص جاودانه آدمها در گرفت،
وحشیانه و با ماسکهای رنگارنگ.
جادوگر پیر بر تنبک پوستی میکوفت،
تا ساق سیمینش با زنگولهها سمفونی بسازند.
… مثل آنشب، در بزم زولو ها
از تمدنش،
از بربریتم،
از تمام قبیله وحشی،
جدا ماندیم.
… به سبک موش های آزمایشگاه.