امشب،
وقتی که ماه بالا آمد
شال سپید را
بر شانه ات بیفکن
آنگاه
مثل نسیم جنگل
از نرده های ایوان
وز بام خانه های مطبّـق
بگذر.
چالاک چون غزال،
از پله های چوبی و خاکی،
عبورکن.
در امتداد شرقی بازار
امواج نرمِ چشمه ی زاخونی
آرام سوی رود روان است،
آنجا، کنار چشمه درنگی کن،
تا ماه را،
درآب سرد چشمه تماشا کنی!
آنسوی تپه، خانه ی زیبایی است
با پلکان چوبی نوساز
و پیشخوان روشن و دلباز
آنجا،
من پای پله منتظرت ایستاده ام
با یک سبد ترانه و لبخند.
***
ماسوله در خیال چه زیباست!
جهان آزاد
دوم اکتبر 2012