بسیاری از ما بارها از خود پرسیدهایم که چگونه نسل پیشین بدون در نظر گرفتن سخنان، شواهد و پیشینه افراد و گروهها، اینگونه سرنوشت خود، ما و مملکت را در اختیار کسانی قرار داد که نه تنها هیچگونه شایستگی نداشتند بلکه با اندیشههای مخرب و مستبدانهشان که ناشی از عقدههای حقارت و فرصت طلبیهای سودجویانهشان بود، هر روز بحران و مشکلی را بر کشور تحمیل کردند و در شرایطی که همه سعی میکنند جایگاه بهتر و پیشرفتهتری برای کشور و مردم خود بوجود آورند، اینان موجب تضعیف و تحقیر کشور و مردم ما را بوجود آوردند.
مسلما دلایل و شرایط بسیاری در آنچه که در سال 57 اتفاق افتاد دخیل هستند و برای آسیبشناسی چنین واقعهای باید همه این شرایط را از زوایای گوناگون مورد ارزیابی قرار داد اما یکی از دلایل مهم و موثر در آنچه که بوجود آمد، عدم وجود فضا و فرهنگ نقد و نقدپذیری در جامعهی ما بوده است.
زمان در اختیار گرفتن قدرت بدیهی است که بسیاری از افراد ممکن است حرفهای جذاب مردمپسند و شعارهای رنگین سر دهند ، این وظیفه صاحبان اندیشه و روزنامه نگاران است که واقعی و عملی بودن این شعارها را به چالش بکشند و توجه مردم را از شعار به عملکردها منعطف کنند و سابقه فکری و نحوه عملکرد افراد را زیر ذرهبین قرار دهند و خواستار پاسخگو بودن سیاستمداران باشند. اما متاسفانه همانطور که اکنون هم شاهد هستیم هرگونه انتقادی سعی شدهاست که با زدن انگها و برچسبهای گوناگون تخطئه شود و یا در بهترین حالت به بهانه واهی جلوگیری از تفرقه و اینکه اکنون زمان مناسب مطرح کردن اینگونه حرفها نیست، اندیشه انتقادی دعوت به خاموشی شده است.
چگونه میتوان انتظار داشت که مردم شناخت درست از فعالان سیاسی داشته باشند وقتی به جای نقد، تعریف و تمجید و مجیزگویی تصویر غیرواقعی از آنان ارائه داده و با ارائه چهره برتر و حتی فراانسانی و بتگونه ، آنان را از موقعیت پاسخگویی خارج میکنند. در صورتی که در کشورهای پیشرفته، برعکس سعی میکنند تمام جنبههای شخصیت و عملکرد فرد را توسط افراد نخبه و کارشناسان متعدد مورد نقد قرار دهند.
برخورد تخطئه آمیز باعث گسترش رفتارهای دورویی و ریاکارانه هم میشود ، چرا که حتی برخی از افراد ممکن است برای اینکه مورد برچسبزنی و تعرض قرار نگیرند، با آنچه که به آن اعتقادی ندارند همراه شده حتی طرفداری افراطی و هیجان زده از خود نشان دهند و حتی در مجیزگویی از فرد یا سیستم ناکارآمد گوی سبقت را از هم بربایند و سیکل معیوب دورویی و تقویت فرد یا سیستم نالایق ادامه مییابد.
یکی از مشکلات یا ضعفهای تاریخی در کشور ما که در نوشتههای پیشین هم به آن اشاره کرده ام، هراس و کنار گذاشتن افراد قوی و صاحب اندیشه و با اعتماد به نفس بوده است و برعکس میدان دادن به افراد حقیر متملق که نه تنها دغدغه مردم و کشور ندارند بلکه حاضرند همه چیز و همه کس را فدای منفعت طلبی های حقیر خود کنند
حال نمی توان تاریخ را به عقب بازگرداند ، اما میتوان و باید از تاریخ درس گرفت تا اینکه دوباره به شکل مضحکی تکرار نشود. انتقاد موجب تفرقه نمیشود، بلکه موجب آگاهی و پاسخگو بودن و بهتر شدن عملکردها و شایستهسالاری میشود. نباید از انتقاد ترسید، آنکه از توانایی و شایستگی لازم برخوردار است نه تنها از انتقاد هراسی ندارد بلکه سربلند، قویتر و آگاهتر و مفیدتر برای جامعه خود از دایره نقد بیرون خواهد آمد.
اجازه دهیم فرهنگ نقد و نقدپذیری در جامعه پذیرفته و گسترش یابد چرا که انتقاد نجاتدهنده است
کارنامه و چشم انداز – فرهنگ قاسمی – رنگین کمان اپوزیسیون
اپوزیسیون مدت هاست، چه در داخل و چه در خارج کشور برنامه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی مطرح می کند و کوشش دارد علیرغم اختلاف های مرسوم و قابل فهم در جامعه ای که سال ها از دیکتاتوری و استبداد رنج برده، خود را متشکل سازد. متأسفانه درصد موفقیت و پیشرفت آن بسیار ناچیز است. گاهی همین اپوزیسیون فراموش میکند که اگر تا به حال تشکل یافته بود شاید امروز حاکمیت جمهوری اسلامی اگر بر زمین نخورده بود، دستکم در سراشیبی نابودی حتمی بسر می برد. به نظر میرسد اپوزیسیون، نسبت به ضرورت مبرم یک فعالیت حرفه ای، ارائه برنامه ی میان مدت و هماهنگ و همساز بین اجزای خود بیش از پیش آگاه شده باشد……..عوامل شکست کوشش هایی مانند شورای مقاومت ملی، اتحاد جمهوری خواهان، جنبش جمهوری خواهان دمکرات و لائیک که در نوع ساختار، تبیین سیاسی و زیستار اجتماعی اعضا پنهان شده بودند را باید جستجو و خنثی نمود. در این هدف نباید از نظر دور داشت که بی تردید اداره ی حکومت، امری است که تنها بر هوش فراوان کفایت نمی کند، مستلزم اندیشه و تفکر وسیعی است که با هوش ترین و دقیق ترین افراد باید در آن اشتراک داشته باشند. بدیهی است که بدون خودفریبی و عوام فریبی باید اقرار کرد اگر نجات یک جامعه به این وابسته است که عاقل ترین مردم، مدیریت و راهنمایی و هدایت آن را به عهده بگیرند، اپوزیسیون این صفات و شایستگی ها را به همت عملکرد خویش، باید به اطلاع مردم ایران برساند……..اگر برای خود به عنوان اپوزیسیون جمهوری اسلامی، فضیلتی قایل هستیم، نباید به هیچ قیمت با مخالفان دمکراسی و آزادی که بر میهن حکومت می کنند سر آشتی و سازش داشته و در دام تظاهر و عوام فریبی آنها افتاد، بلکه باید در سایه ی تفاهم و همبستگی، اقدام های تاکتیکی و استراتژیکی خود را برای به دست گرفتن قدرت آماده کنیم. برای تحقق بخشیدن به این امر، بدیل جمهوری اسلامی باید:
۱ – ظرفیت واقعی همکاری و همبستگی اپوزیسیون در خارج از کشور رقم زده شود.
۲ – نیروهای جمهوری خواه سکولار و لائیک و دمکراسی خواه اپوزیسیون حرکت-های خود را در یک جهت و برای یک هدف که به دست گرفتن قدرت سیاسی باشد، آرایش داده و از هدر رفتن انرژی خود در دیگر امور بکاهند.
۳ – تشکیلات مناسب با اهداف و نیروی انسانی را تدارک ببینند و به ویژه نسبت به کدورت های گذشته تساهل نشان دهند.
۴ – این همبستگی می تواند در مورد تنظیم یک برنامه ی سیاسی (پروژه دو سوسیته) به طور جدی کار کرده و برنامه، آلترناتیوی در برابر جمهوری اسلامی ارایه دهد باید برنامه ی قریب به اتفاق اپوزیسیون باشد.
۵ – تشکیلات این همبستگی خواهد توانست متخصصان و کارشناسان را پیرامون خود جمع کند.
۶ – این امر بی تردید باعث میگردد که مردم در ایران نسبت به هموطنان خارج کشور و فعالیت سیاسی آنان اعتماد بیشتری پیدا کنند.
۷ – اگر کار با موفقیت انجام بگیرد، محافل جهانی اپوزیسیون را جدی تلقی خواهند کرد
لنگ کردن از خارج گود؟ -اسماعيل نوری علا – سکولاريسم نو
1. من اعتقاد دارم که در ساحت زندگی سياسی کشورها، هميشه اصلاحات از ساختارشکنی های قهرآميز بهتر است؛ با اين تبصره که «البته اگر امکان اصلاحات وجود داشته باشد!» 2. تجربهء دو دههء اخير ايران (که طی آن فکر اعمال اصلاحات اجتماعی ـ سياسی در راستای دموکراتيزه کردن سيستم سياسی کشور مطرح شده) نشان می دهد که رژيم ايدئولوژيک ـ مذهبی حاکم بر ايران فاقد ابزارهای لازم برای روز آمد شدن، و انعطاف پذيری کافی برای تن دادن به اصلاحات، است و، در نتيجه، کوشش در راستای اعمال اصلاحات، صرفاً و در بلند مدت، و خواسته و ناخواسته، مبدل به وسيله ای برای حفظ و استمرار رژيمی غيردموکراتيک می شود که بنيادش بر مقاومت در برابر انسانی شدن فضای زندگی مردمان و تحميل نگرشی فسيلی و نابهنگام بر آنان است……..12. می گويند کمک خارج کشوری ها خوب است اما اين کمک بايد در حد حمايت از «رهبری جنبش در داخل کشور» باشد. می گوئيم شما اگر در ميان «گود داخل کشور» ايستاده ايد به «گود خارج کشور» چه کار داريد و بچه دليل برای ما فرمان «لنگش کن، اما آن طور که من می گويم» صادر می کنيد؟ براستی شما از ما می خواهيد که از چه حمايت کنيم؟ از اينکه قرار است مردم را به دوران طلائی امام راحل برگردانند؟ از اينکه دائماً بر ترديد ناپذيری مشروعيت قانون اساسی فعلی تأکيد می کنند و از آن طنابی می سازند تا بتوانند بی هيچ آسيبی بر بام حکومتی که از دست داده اند برآيند؟ از اينکه مردم به جان آمده و مبارز را دعوت می کنند تا در ماه «مبارک» رمضان دست به دعا بردارند و دعاهاشان را متوجه گشايش اوضاع کنند و از خداوند رحمان بخواهند که «قلب قلوب» کند و از سنگ شدگی دل های حاکمان بکاهد؟ براستی رهبران شما کدام تک قدم را به سوی خواست های سکولار برداشته اند که شما از ما توقع حمايت داريد؟ مگر نه اين است که وقتی صحبت از استقلال روحانيت را به ميان می کشند، چند خط آن طرف تر، توضيح می دهند که منظورشان عدم دخالت حکومت در کار روحانيت است و نه برعکس؟ يعنی حکومت بايد روحانيت را به حال خود رها کند تا در همهء امور مملکت دخالت کند، چرا که «روحانيت همواره پناهگاه مردم در مقابل ظلم بوده است»! چگونه از ما می خواهيد تا از رهبرانی حمايت کنيم که هنوز می خواهند با اهرم «روحانيت راستين» حکومت را جابجا کنند و از اين هراس دارند که در سکوت روحانيتی که سال ها است به مفتخوری از خزانهء نفت عادت کرده، مردم خود سر رشتهء کارها را به دست گرفته و ديگرباره به خيابان ها آمده و «شعارهای ساختارشکن» بدهند؟
13. بله؛ مشکل اصلی شما با «ساختارشکنی» است، همان که نام ديگر خواستاری حکومتی سکولار برای ايران است و تنها بر فراز ويرانه های باز مانده از حکمت مذهبی ـ ايدئولوژيک کنونی سر بر می آورد. اعتقاد ما اين است که تا اين «آلترناتيو سکولار مبتنی بر اعلاميهء حقوق بشر در خارج از کشور» بوجود نيايد هيچ اميدی نمی توان به فرا رسيدن روزی بست که در ايران ما حکومت دينکاران دود شده و به آسمان رفته باشد. شما دقيقاً از چنين روزی می ترسيد
گسترش سکولاریسم سبز – محمد ابراهیمی – جمهوریخواهی
امروز همه، از رهبران جنبش سبز گرفته تا اکثر قریب به اتفاق فعالان شناخته شده آن بر این نظر هستند که جنبش سبز یک جنبش مدنی است و نه یک جنبش دینی یا جنبشی وابسته به ایدئولوژی یا طبقهای خاص. بدنه این جنبش نیز در رفتار خود به وضوح نشان دادهاست که عملاً جز تلاش برای پرهیز از خشونت، نه ممنوعیتی برای حضور خود از نقطه نظر فضاهای اعتراضی قائل است و نه تناقضی میان الله اکبر گفتن و سر دادن شعار “نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران” میبیند. به عبارت دقیقتر روش و منش بدنه جنبش سبز “بیطرفی مذهبی” (و یا ایدئولوژیک) یا همان سکولاریسم بودهاست. پس زمانی که از سکولارهای جنبش سبز صحبت میکنیم، منظورمان نه این بدنه است و نه روش و منش جنبش؛ منظور ما از “سکولارهای جنبش سبز” افرادی هستند که امروز از جان و دل برای پیروزی جنبش سبز فعالیت میکنند و امیدوارند که این پیروزی راه را بر تأسیس حکومتی باز کند که در آن دین از دولت جدا باشد………..پرسش امروز ما این است که ما سکولارها (اعم از سبز و غیر و سبز) امروز به دنبال چه چیزی هستیم؟ وقتی روشن شود که چه چیزی میخواهیم، وقتی مشخص شود که باید با سکولارهای غیر سبز متحد شویم یا با غیرسکولارهای سبز، وقتی روشن شود که آیا سکولاریسممان را برای دموکراسی میخواهیم یا فقط برای بیرون راندن دین از عرصه دولت، آنگاه در پرتوی این خواستها و ضرورتهای ناشی از آن میتوان پرسش رهبری شایسته را پیش کشید……..آیا ارجاع میرحسین و سایر رهبران جنبش به قانون اساسی است که ما را نگران میکند، آیا معمم بودن کروبی و خاتمی است که باعث میشود ما شک کنیم که در ایران آینده دین از دولت جدا خواهد بود؟ آیا تجربه 8 ساله اصلاحات و به بنبست رسیدن آن است که ما را به تردید وا میدارد؟ آیا وقایع سالهای دهه شصت و حضور سیاسی و فعال رهبران فعلی جنبش سبز در این مقطع تاریخی است که فکر ما را آزار میدهد؟ یا خاطره انقلابی است که همه در آن شرکت کردند و به حاکمیت یک گروه انجامید؟ و اینکه اصولاً شک و تردید ما، شک و تردیدی است نظری یا عملی؟وافعیت و عملکرد جنبش سبز فضای سیاسی کشور را از مباحثات انتزاعی، فلسفی و روشنفکرانه دور کرده و سیاست را به واقعیات و عینیتهای ملموس زندگی نزدیک کرده است. اگر هدف از طرح هویتیابی سکولارها، پرداختن به بحثهای بیپایان فلسفی باشد، نوعی عقبگرد سیاسی محسوب خواهد شد. مسائلی از این قبیل که رهبران و فعالان جنبش سبز به سکولاریسم به معنای فلسفیاش باور دارند یا نه، برای فضای روشنفکری شاید همچنان جذاب باشد، اما برای فضای سیاسی چندان اهمیتی ندارد. امروز مهمتر از این پرسشها، پرسش نسبت سکولارها با جنبش سبز، یعنی در واقع پرسش ارتباط نیروهای سکولار این جنبش با نیروهای غیرسکولار آن است. حساسیت برخی از نیروهای سکولار نسبت به ابراز عقاید دینی رهبران جنبش سبز، گرچه با هدف پرچمداری سکولاریسم صورت میگیرد، اما با همزیستی سیاسی نیروهایی با دیدگاهها، عقاید و منافع مختلف که زمینهساز تأسیس دموکراسی است سازگار نیست و به تقویت حرکت جمهوریخواهی جنبش سبز کمکی نخواهد کرد. در شرایط موجود شاید گستردهتر کردن دایره سکولارهای سبز، سکولارهایی که به ارجحیت همزیستی با تمام نیروهای سیاسی و دموکراسیخواهی در عمل پایبند هستند، اهمیت بیشتری داشته باشد.
برای رسیدن به این هدف ما چارهای نداریم جز آنکه نگرانیها، تردیدها و شکهایمان را با فعالان جنبش سبز با هدف تقویت این جنبش در میان بگذاریم. برای اینکار باید اول حداقلهایی را پیش بکشیم که همه بر سر آن توافق داریم. بدون آنکه نامی یا صفتی برای این “حداقلها” بگذاریم. در مرحله بعد باید قدم به قدم و در بحثی هرچه فراگیرتر در میان فعالان جنبش سبز -و نه خطاب به رهبران آن- نکاتی را با توافق جمعی هر چه گستردهتر به این مجموعه حداقلی بیفزائیم. و گام به گام بر دامنه این توافق بیفزاییم. مسلماً مسائلی نیز باقی خواهند ماند که تفاوتهای سکولارهای جنبش سبز و غیرسکولارهای این جنبش هستند. با روشن شدن این تفاوتها معلوم خواهیم کرد که به چه نوع تشکلی نیاز خواهیم داشت که بتواند در حین حفظ اقتدار این جنبش، ظرف مناسبی باشد برای به رسمیت شناختن این تفاوتها باشد. چنانچه به این نتیجه برسیم که جنبش سبز باید در شکل یک جبهه به فعالیت خود ادامه دهد، آن زمان شاید برای هماهنگ کردن فعالیتها و برای آنکه همه صداهای مختلف موجود در جنبش سبز شنیده شوند، نیاز بدان باشد که گرایشهای مختلف این جبهه -حال اگر نگوئیم رهبر- به انتخاب سخنگوی خود در این تشکیلات اقدام کنند.