ز این جمال، پر افتخار، در محو وجود
تو بودی، و من، ز این کمال، در بحر خدایت، بس خوشا باد
عشق من، کافی نیست، نه ای برادر، ماه رو را اورد
من خاک توام، تو سرور من، در این محالت، ای جلوه ده، برادر من
در نقد عرفان، هر دو کلمه، صفحه ای باشد، اندر متن توحید
گر خدایی، و گر کعبه ای، نیست مسیحی، محمد کجاست، اندر این میان
خدایت را گرامی، و لیکن ای برادر، مهربان بر بنده اش
باز نمان ز این روزگار، ایمانت در من، عشقت به خداوند، هدفت به ازادی، و دلت به پیروزی
غمت ز این مجلس، غصه نباشد، ای ماه رو فردوس
بوستان در یک دست، گلستان در دست دگر، ز این دیوان شمس در قلب، رها باش ای برادر، بس رها