گفتی که نور و نمک باش
دراین خزان زرد
از سبزی بهار گفتن، بهانه است
بهانه اما برای من امید زیستن است
بهانه مثل رفتن
بهانه مثل خواندن غزل
مثل ترانه
بهانه مثل کوچ به سرزمینی که ترانه و غزل را مخاطبی است
گفتی که نور و نمک باش
اما دریغ
در سرزمین من
آنجا که نور را می کشند
آنجا که زخم و نمک همبسترند
فرصتی برای عاشقی نبود
زبان را یارای وزن غزل نبود
و ترانه
این بهانه زیستن را مخاطبی نبود
نور بودیم و نمک
اما دریغ
زمان زمانه عاشقی نبود …….
ایمان توسلی