تظاهرات ديروز ابراز وجود خوبي بود. به دلايل مختلف. جنبش سبز نياز داشت يك حركتي به خودش بدهد تا احساس بودن كند. نياز به طراوتي دوباره به خواست مبرم همه تبديل شده بود. سه ماه سركوب مداوم و كشتار و شكنجه نياز به حركتي متقابل داشت داشت. دوم اينكه توازن قوايي كه در چند هفته پيش به نفع آنها بود كمي متعادلتر شد و سوم اينكه فرد فرد ما احساس آرامش روحي كرديم. همه اكنون شاد هستيم. مانند هميشه هنگامي كه از خانهها بيرون زديم كسي را نميديديم. صبح جمعه ساعت 9 صبح همه خوابند. تك و توكي در خيابانها راه ميرفتند. ترس ما را گرفت. يعني هيچ؟ بعد جوانهايي مانند خود ما از اين خانه يا آن خانه بيرون آمدند نشانه پيروزي به هم نشان داديم. به خيابان آزادي رسيديم و بعد جمعيت سبز ناگهان تمام صحنهي بيروح قبلي را اشغال كرد. كنتراست بينظيري بود. چند دقيقه پيش خاكستري و بعد همه جا سبز….انبوه آدمها هزاران هزار نفر سبزپوش شاد و جوان و مصمم با شعارهاي خاص خود با بادكنكها نوارها و شالهاي سبز همراه با هزان زن چادري پير و جوان به هم ميپيوستند و رودخانه درست كردند. ابتدا ميترسيديم. از گوشه راه ميرفتيم. مثلا ميخواستيم ارزيابي كنيم چه خبر است اما چند دقيقه نشد بيمحابا دل به دريا زديم و به رودخانه سبز پيوستيم.
هسته اولي كه شكل گرفت از كوچههاي فرعي افراد دوان دوان به اين هسته ميپيوستند. در كنار آنان حزباللهي در تعدادي اندكي با بلندگوهايي غولپيكر ميخواستند صداي بچهها را خفه كنند و بعد هميطور آدم بود كه به ما ميپيوست. هم مي ترسيديم و هم سعي ميكرديم شجاعت داشته باشيم. رنگ بر چهره نداشتيم اما مصمم شعار ميداديم. آماده درگيري بوديم. اين را از چهره جوان دوستانم ميديدم. احساس دوگانه جالبي بود اما هنگامي كه خيل جمعيت از مرز دهها هزار گذشت ديگر فقط تركيدن احساسات بود. نكته بارز رودرويي مستقيم با حزب الله يعني همان تماشاگران و شركت كنندگان سنتي مراسم هميشگي حكومت و جوانان جنبش سبز بود. هنگامي كه به ما ميرسيدند از ديدن اينكه ما هم مردم هستيم شوكه ميشدند. از ديدن چهرههاي ما كه عليه مقدساتشان شعار ميداديم يكه ميخوردند. سرها را برميگرداندند. رنگ به چهره نداشتند. گه گاه سر به زير ميانداختند. هول شده بودند. ميخواستند فرار كنند.
سي سال تنها به روز قدس بروي و بيصدا و يكنواخت هي بگويي مرگ بر اسراييل مرگ بر آمريكا بعد يكدفعه جواناني را ببيني كه فرياد ميدند مرگ بر ديكتاتور! ترسناك نيست؟ باورنكردني بود تعداد آنها چنان اندك و كمشمار بود كه ميماندي اينها كجا هستند؟ كجاست امت هميشه در صحنه؟ پس تلويزيون چه كساني را نشان ميدهد؟ و اينجا بود كه همه داد زدند اون 63 درصد كه ميگن كو؟ دروغگو؟ و مردان و زنان حزباللهي باز هم رنگ ميباختند چون به واقع حتي به چند هزار نميرسيدند. تصور كنيد از پپسي تا انقلاب سبز باشد و آنان با بدبختي در حالي كه همه جا هو ميشدند خود را به نماز ميرساندند. چه لذتي داشت ديدن اين صحنه!!!!!!!! سعي ميكردند متين باشند اما كاركشتههايشان ميخواستند با پررويي جنجال بسازند.
در جايي دو زن يكي از آن مادران هميشه در صحنه با چادر سياه مقنعهاي سفيد هيكل بزرگ و چشماني بيحيا و دهاني كفكرده مرگ بر اسراييل ميگفت و ديگري زني زيبا باريك و خوشچهره با صدايي ظريف اما پرقدرت فرياد ميكشيد نه غزه نه لبنان جانم فداي ايران. و آن كه كم آورد زن چادرپوش زشت بود و نه دخترك جوان! يك پيروزي ديگر. در صحنهاي ديگر فيلمبرداري جاسوس از جمعيت فيلم ميگرفت. تمامي مردان و زنان رو به او برگشتند و هو كردند. او مضطرب دو انگشت خود را به شكل وي انگليسي درآورد كه يعني با شما هستم اما همه او را هو ميكردند و بعد پسر جواني با دوربينش به سمت او رفت . آهسته آهسته به او نزديك شد. مرد جاسوس هم رو به او برگشت هر دو از هم عكس ميگرفتند. شايد اين يكي از تاريخيترين عكسها باشد. عكاس جاسوس از او عكس ميگرفت و جوان از عكاس جاسوس. اين عكس اگر روزي ديده شود يكي از بهترين عكسها خواهد بود.
به هر حال همه مست و شاد و سبز به ميدان انقلاب نزديك شدند و راه را بسته يافتند خوديها ساعتها قبل ميدان را به تسخير درآورده بودند و اجازه به ما نميدادند انبوه جمعيت از هر طرف دانشگاه تهران را محاصره كرده بود و احمدي نژاد ميگفت ملت ما ذرهاي اهميت به داد و بيداد تعداد قليلي نميدهد و حسابشان نميكند…
ما كار خود را كرده بوديم
ثابت كرديم هستيم و بوديم
Author unknown