داستان از اینجا شروع شد: از آنجا که خامنه ای در جریان حمایت آیت الله خمینی از میرحسین موسوی و سنگ روی یخ کردن ایشان٬ از میرحسین کینه گرفته بود٬ پس از فوت آیت الله٬ با همدستی هاشمی رفسنجانی٬ درصدد انتقام برآمده و با تغییر قانون اساسی٬ میرحسین موسوی را برای مدت بیست سال به کناری نهادند. در آن زمان دو مورد اساسی وجود داشت که آقایان آنها را بین خود تقسیم کردند٬ آقای خامنه ای قدرت را برداشت و آقای هاشمی ثروت را! سالها گذشت تا خامنه ای متوجه شود قدرت در آنجاست که پول باشد. همچنین با رجوع به سابقه تاریخی متوجه شد که در روز کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ ٬ همان آدمهایی که در صبح فریاد “درود بر مصدق” را سر می دادند٬ با پولهای سرازیر شده از سوی امریکا٬ در ظهر همان روز شعار ” مرگ بر مصدق ” را سر دادند و این هیچ دلیلی نداشت جز وجود آن پول کثیف!
اینجا بود که “معظم له ” دیدند٬ رویه اگر به همین منوال پیش برود٬ هاشمی رفسنجانی آن قدرت را هم تصاحب خواهد کرد. این بود که از چهار سال پیش با مهره ای به نام احمدی نژاد٬ در تلاش برآمدند که آتش بر خرمن رفسنجانی بزنند. احمدی نژاد را جلو فرستادند و به او اطمینان دادند که از تو همه جانبه حمایت می کنیم٬ او هم با خاطری جمع فندک خود را برای به آتش کشیدن خرمن روشن نمود.
منتها در چهار سال گذشته هرگاه می خواست به خرمن نزدیک شود٬ رفسنجانی یکی از برگه های ” آس” خود را برای “معذب له ” رو می کرد و می گفت٬ اگر جلوی این دیوانه را نگیری٬ من هم می گویم که تو در کجاها چه کرده ای! این بود که “معذب له” نیز جلوی او را می گرفت که فعلا دست نگه دار!
با آمدن موسوی کفه ترازو به طرز شگفت آوری به نفع هاشمی سنگینی می کرد و اینبار دیگر شوخی نبود٬ یکبار خاتمی آمده بود و سیستم تا حدودی از دست ” معذب له ” در رفته بود ولی اینبار موسوی٬ خاتمی ِ بی عرضه نبود٬ کسی بود که یکبار در زمان انتخاب وزرا٬ پشت او را به خاک نشانده بود و حال پس از بیست سال نیز آمده بود تا با پشتیبانی هاشمی٬ انتقام بیست سال خانه نشینی اش را هم یکجا از او بگیرد. این بود که ” مقام عُذبا ” همه کودتاچیان را دور خود جمع نمود و غافل و بی خبر از سابقه تاریخی مردم ایران٬ با نگاه خلیفه گری اسلامی٬ رای مردم را به هیچ انگاشت.
از طرف دیگر٬ با جزیره کردن مملکت٬ خود نیز حتی نیم نگاهی به بیرون از کشور و تصمیمات جهانی نینداخت٬ متوجه نشد که بزرگان بازار راکد جهانی٬ تصمیم به برقراری آرامش در بازارهای مهم ِ مصرفِ دنیا گرفته اند٬ دقت نکرد که چرا رهبر ببرهای تامیل٬ به ناگاه یک شبه کشته شد و افراد آن در عوض انتقام گیری٬ بعد از ۳۳ سال همگی خود را به دولت تسلیم نمودند. با خود نگفت چرا در زمان اوباما موج حملات بر علیه طالبان و القاعده بدون به راه انداختن زیادِ سروصدا و با کمک و حمایت بین المللی با قدرت هرچه تمامتر شدت گرفت. ندانست که همیشه اخباری که سریع از آن رد می شوند٬ از همه مهمترند.
دستور از ” بالاترین مراجع دنیا ” صادر شده است٬ با توجه به عمق رکود حاکم بر اقتصاد جهانی باید آرامش به جامعه جهانی باز می گشت. شرایط جهانی دقیقا همانند دهه سی میلادی شده است. اقتصاد به طرز وحشتناکی به ورطه سقوط کشیده شده است٬ تقاضا به شدت کم شده است و فقط یک جرقه نیاز است تا کلمه ” جنگ ” خود را بار دیگر به دنیا تعریف کند.چنگ: تنگ شدن بازارهای مصرف داخلی و هجوم برای گشایش بازارهای جدید. اما در طی این سالها اتفاق دیگری نیز افتاده است. بورس بازی جهانی و تاسیس کارخانه ها در کشورهای دیگر٬ باعث شده که بازارها در هم ادغام شوند. دیگر نمی شود فهمید که مثلا کارخانه مرسدس بنز٬ آلمانی ست یا امریکایی٬ کرایسلر٬ امریکایی ست یا ایتالیایی یا شل هلندیست یا انگلیسی! اگر حمله ای به کشور دیگری صورت گیرد٬ به معنی به خطر افتادن منافع اقتصادی حجم عظیمی از ثروت جهانی ست.
این را ” آقا ” نفهمیده اند٬ فکر می کنند با سر کار نگهداشتن کسی که هر روز انگشت در سوراخ یک جای دنیا می کند٬ فارغ از منافع “بالاترین مراجع دنیا” می تواند تنها به منافع خویش بیندیشد. نه برادر دیروز٬ نه دشمن امروز! همان کسانی که شما را بر سر کار آوردند٬ همانها نیز درصددند شما را از سرکار بردارند. نوبت بازی شما دیگر تمام شد. آیت الله خمینی که حالا همه تان سعی در تفسیر اندیشه هایش به نفع خود دارید٬ عمر سی ساله را برایتان یادآوری کرده بود٬ یادتان هست؟ به ایشان زمان بازی را گفته بودند. ایشان هم فقط اشاره ای کرد. آری برادر! دوران شما به سر رسید٬ توسط همانها که می گویند ” فواره را هر که بالا بَرَد٬ خود می داند که آن را چگونه پایین بیاورد “! کاش از سرنوشت صدام درس می گرفتید. یا از سرنوشت شاه٬ هم او که تاریخی را که بر سرش درآوردید٬ دقیقا دارد بر سر خودتان تکرار می شود. لااقل در فرصت باقیمانده٬ دنبال یک وجب قبر برای خود باشید تا در دنیای به این بزرگی٬ مثل او درمانده یافتن یک فضای تنگِ ” یک در دو ” نباشید. بساطتان را جمع کنید٬ وقت رفتن است.