همه ناقوس های جهان بـا هـم
تنها نامِ تو را می نوازند …
که این
آفتابِ امیـدهای توست
که روزنه های ریزِ بشارت را
در شبهای تمامیتِ تلخِ تاریخ
و در نبضِ پُر تپشِ هر خُرداد
به تداوم می تپد …
بگذار شلیک ها
فریادِ شفافت را در شهر گُم کنند
و زلالیِ جوبارانِ سُرخِ آزادی بگذار
رُخسارِ جوانت را
از غبارِ گاز و گلوله بشوید …
بگذار
این سایه های وحشت زده
روشنای نیمرنگِ آرزوهایت را
در نگاهِ آرام و منتظرت
با خود به قعرِ ظلمت کشند
و آشوبِ آواهای نیمه شب بگذار
از پسِ سنگچینِ سُربیِ سکوت
امیـدی نـو شود
به ادامه ی راه …
شهر را
بگذار صُبحی دیگر
باز در طنینِ فریادها
یا امیدهای پاک و کوچکِ تو
بیدار شود …
که این تویی،
تنها تو!
“ندا”ی آزادی!
که جستجوی جسورِ حقیقت را
در تسلسلِ گلوله و زنجیر
گواهِ پگاهِ دیگری شدی …
و تا سپیده
این تنها نامِ توست
که در فریادِ همه ناقوس های جهان یکجا
طنین افکن خواهد شد …
مـه نـاز طالبی طاری