روزی که شاه رفت

 

در آن سال ،انگاری زمستان با شمیران قهر کرده بود ! اندک برفی اومده بود ولی‌ همه میگفتند که امسال سبزه از گرما به همه جا مانده و سرما ریشه نداره !

مدرسه ما در منظریه بود و از چند روز قبل که چند تا کت شلوری آمدند به مدرسه و معلم جبر و معلم تاریخ را با خودشان بردند آرامش نداشت تا اینکه آن روز صبح که به دبیرستان رفتم،دیدم که آنجا بسته شده است و بچه‌ها آرام آرام به خیابان‌ها میرفتند و سر و صدا‌های غیر عادی را در آن زمان میشنیدم.

در آن سه شنبه هوا از تاریکی‌ کاملا روشن شده بود و خبری از مه صبحگاهی نبود،آقا داود مشغول هرس کردن شمشاد‌های باغ بود و از دیدن من تعجب نکرد ! … گفت : خانوم و آقا به هیچ جا نرفتند و در عمارت چهل چراغ به رادیو گوش میکنند،… غافل از همه جا،به پیش آنها رفتم .

***

بابا را اول دیدم که نشسته بود روی مبل به رادیو گوش میداد،مامان لباس بیرون به تن داشت و عصبی بود و طول سالن را قدم زنان طی میکرد،من را که دید لبخندی زد و گفت:حدس میزدم که دبیرستانتان تعطیل باشد،نگران بودم… خوش حالم که در خانه هستی‌ و اینجوری خیالم راحت است !

باز از همه جا بیخبر به کنار بابا رفتم و از تعطیلی‌ مدرسه خوشحال بودم .

رادیو اخباری ضد و نقیض ارائه میکرد ! کم کم تلفن خانه امان ما را بریده بود ! اکثرا با مامان یا بابا چند دقیقه بیشتر صحبت نمی‌کردند و در این حال بودیم تا بابا تلویزیون را روشن کرد …

تلویزیون به یکبار شاه را نشان میداد که به همراه فرح پهلوی که صورت سرد و بی‌ تفاوتی‌ داشت،آرام آرام به هواپیما نزدیک میشد و اجودان‌های شاه مشغول آخرین چاپلوسی‌های خود بودند.

چند تا از دوست‌های بابا به خانه آمده بودند و حالا همگی‌ به صفحه تلویزیون خیره شده بودند.شازده ها خوشحال بودند و بقیه که موفق نبودند با بحث‌های سیاسی آتشین آنها را دست می‌‌انداختند و بابا نگران بود و از آن طرف به من نگاه میکرد و مامان از آن طرف سالن از شنیدن کلمه انقلاب بیم نداشت !

تلویزیون تا آخرین لحظه هواپیما شاه را نشان میداد … آقا داود از نیاوران می‌‌آمد و گفت : جلوی کاخ را تا بالای فرهنگ سرا بسته شده است ،آنجا تانک مراقب رفت و آمد است و مغازه‌ها باز نیستند ! چیزی نیست ! اعلا حضرت برای مداوا رفتند و زود بر میگردند … آقا داود شاهی‌ بود و دلش خوش !

***

آن روز به ظهر که نزدیک میشد،کم کم بقیه می‌ رفتند و مادر مشغول صحبت با تلفن بود،تبعیدی‌ها از خارج زنگ می‌زدند و از مامان سوال میکردند که آیا برگرداند یا خیر ! میز پر از روزنامه بود و بابا سر خود را با خواندن گرم کرده بود.

بوی کشک و بادمجان همه جا را گرفته بود … ظاهراً آرامش به خانه ما باز گشته بود… و باز دوباره غافل از اینکه تازه اول راه است و سرنوشت من و فامیل من از آن روز به بد کلی‌ عوض میشود !

مردم آزادی میخواستند و شاه سد راهشان بود ! انقلابی خوبی بود ولی‌ افسوس که به بیراهه رفت …

حالا که حساب می‌کنم،از آن روز ۱۱،۱۰۳ روز گذشته است و مردم ایران به آزادی دست نیافتند و هنوز در زجر و بد بختی به سر میبرند…

***

آن سرود آزادی تبدیل به سوگ مرگ شد و آن نوای خوش برابری و برادری به زیر شلاق مذهب جان داد و مادران زیادی راهی‌ بهشت زهرا شدند و هنوز بر تعداد آنها اضافه میشود و پدران در ماتم خون فرزندان ایران شعر میخوانند و سیاهی تمام دلشان را گرفته است .

از آن روز سالها گذشته است و افکار من گیج از تنهایی مردم ایران است .دلم نا خوش و چشمانم هنوز خیس از امید به بازگشت دوباره به وطن و آزادی آن است.

دلم نا خوش و چشمانم هنوز خیس …

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!