اصل خود جویم که تا باری دگر
خویش را بیگانه سازم سر به سر
قطره ای گردم گُم اندر موج یم
نه ز دریا کم شوم؛ نه بیشتر
آتشی کو کز دم تفتان او
وام گیرم شعله هایی پر شرر؟
این کلوخ و خاک تن در وی نهم
تا روان سازم از آن صد جوی زر
تا رسانی دست تا دست نگار
خاطری مجموع خواهی ای پسر
ذره تا ذره روانند سوی او
پا ز سر هرگز ندانند در سفر
گاه کوچیدن رسید از گرد راه
ماندنی بیهوده کی دارد ثمر؟
پنجم اردیبهشت 1388
اتاوا