بینی مش کاظم
در حکمت فارسی داستان کوتاهی ست که روایت می کند پیشخدمت یک حاجی بازاری، مش کاظم نامی بود که دماغ بزرگی به اندازه ی یک
در حکمت فارسی داستان کوتاهی ست که روایت می کند پیشخدمت یک حاجی بازاری، مش کاظم نامی بود که دماغ بزرگی به اندازه ی یک
بسیاری گفته و نوشته اند که “عادت می کنیم”*، رمان دوم خانم “زویا پیرزاد”، نسبت به “چراغ ها را من خاموش می کنم”*، افت بسیار
می بینی که دست کم بایگانی ام مرتب است. عصر یک روز گرم، در قهوه خانه ای گوشه ی خیابانی در “باسل” نشسته بودیم. گفتی
هما روستای عزیز، با سلام متاسفم که بعد از این همه سال، یک چنین موقعی باید برایت بنویسم. بیخود می گویم اگر بگویم همیشه ی
گناه من نیست اگر خبرها کمدی تراژیک اند و اولین عکس العمل هر آدمی قاه قاه خنده- گریه است. گناه من نیست اگر اگر
… در نظرعلماء، علم اساسن منحصر است به علم دین؛ “علم، همین سه علم است، یا آیه ی واضحة الدلاله… یا فرضیه و واجبی که
اگر به خواندن کوندرا عادت داشته باشی، در طول 149 صفحه “آهستگی” بارها می خندی، چشم از کتاب بر می داری و جایی، نقطه ای
در دسامبر 1913 که به دنیا آمد، نامش “هربرت فرام “(Herbert Ernst Karl Frahm) بود. تحت نظر پدر بزرگ مادری اش پرورش یافت. شاگرد مدرسه
من هم زمانی طلبه وار در جستجوی روضه ی رضوان بودم. چه می شود کرد؟ به اعتبار این که در زندگی گذرت به کدام کوی
یکی دو بار در روز، صدای زنگی سرتاسر بازار “پهارگنج” را طی می کند، آرام، یک نواخت و با فاصله. به شتاب سر تراس می
از ایستگاه که می آمدم، از خود پرسیدم به خانه می روم که چه؟ کسی که منتظرم نیست، مگر کتاب ها و کاست ها و
با دیدن عکس، آن هم در صفحه ی اول “کیهان”، سخت جا خورده بودم. صبح گرمی بود. به محوطه ی دانشگاه “علیگر” که رسیدم، از
… “شمن” Shamanمجموعه ای بود از پزشک و جادوگر و کشیش و ملا و دعا نویس که از جایی در تاریخ، جزو افراد قبیله
داستانگوی طوس روایت می کند که به روزگار اردشیر، بر کناره ی دریای پارس، شهری تنگ بود که مردان بسیار داشت. دختران شهر بی
از آن برف های سبک اوایل نوامبر است، عین پرهای ریز و سبک پرنده ها، رقصان در باد، بالای زمین می چرخند، انگار فوجی از
در جنگ “پشن”، ایرانیان به سپهبدی گودرز، در محاصره ی سپاه توران، به سپهسالاری “پیران ویسه”، گرفتار می شوند. در طول روز جنگی سترگ میان
“کا”* پس از سال ها اقامت در فرانکفورت، به استانبول می رود. حالا در وطن شاعری شناخته شده است. در استانبول می شنود که در
“سین سیناتوس” به جرم “نفوذناپذیر”ی، جان سختی، یکه تازی و جرم های سنگین مشابه دیگر، به اعدام محکوم می شود. قاضی حکم نهایی را درگوشی
در پانزده دقیقه ای که برای قهوه و دود، استراحت داده بودند، “گونار” گفت؛ “می لر”* مرد! فقط نگاهش کردم. نمی شود باور کرد آدم
در فوریه ی 1948، “کلمنت گوتوالد”، رهبر کمونیست (چکسلواکی) به مهتابی قصری از دوران “باروک” در میدان بزرگ قدیمی شهر “پراگ” قدم گذاشت تا برای
سلام آقای نوری زاد! نامه های اول و دوم شما را که خواندم، شبی در جمع عزیزان هم وطن، شنیدم کنایه های شما به “مقام
شخصی به نام “علی محمد شمس” طی مطلبی در سایت “کلمه”، انفجار در ملارد کرج و حمله ی بسیجی ها به سفارت بریتانیا در تهران
معاون هنری آقای پهلبد در وزارت فرهنگ و هنر شاه سابق، شخصی بود به نام روحانی که در ادارات زیر نظرش لطیفه های زیادی در
از فرمان مشروطیت به این سو که ما به جمع ملت های دارای پارلمان پیوسته ایم، تنها دوره هایی از مجلس که می توانیم
تا خودمان را به سایه بان ایستگاه اتوبوس بکشانیم، حسابی خیس شدیم. می گویم من هم خبرها و تفسیرها را کم و بیش می خوانم.