Blog

هم کیش

روزی یکنفر ایستاده بر روی لبه یک پل و میخواهد بپره. یک بسیجی جلویش را می گیره و می گه : “وایسا!چرا میخواهی خودت را

Read More »

قایق کاغذی

  خورشید مزه نارنج می دهد و جاده چون رودی سیاه زیر آفتاب ترش و نارنجی می درخشد. من خاموش اما پر از آواز انتظار

Read More »