هم کیش روزی یکنفر ایستاده بر روی لبه یک پل و میخواهد بپره. یک بسیجی جلویش را می گیره و می گه : “وایسا!چرا میخواهی خودت را Read More » July 16, 2009 No Comments
قایق کاغذی خورشید مزه نارنج می دهد و جاده چون رودی سیاه زیر آفتاب ترش و نارنجی می درخشد. من خاموش اما پر از آواز انتظار Read More » November 15, 2007 No Comments