ما” شوکه فرشته ی نجاتت برسد”
فریاد شوم تا که صدایت برسد بسیارنویسم که پیامت برسد ای بندی جهل و ای گرفتارفریب “ما” شوکه فرشته ی نجاتت برسد http://iranian.com/main/blog/daneshjoo-60 بحرتوفانی
فریاد شوم تا که صدایت برسد بسیارنویسم که پیامت برسد ای بندی جهل و ای گرفتارفریب “ما” شوکه فرشته ی نجاتت برسد http://iranian.com/main/blog/daneshjoo-60 بحرتوفانی
دکتری، که اورا مایکل می خوانیم، سالها پیش ریاست بخش خارجی سازمان یونسکو درتهران را به عهده داشت. او مردی دانشمند، تیز هوش، با کفایت
پیمان را در کتابخانه دانشگاهش دیدم. تنها پشت میزی پراز کتاب نشسته و مشغول خواندن بود. مرا که دید برخاست و گفت به موقع آمدید،
جوان به حکم طبیعتش شاد و امیدوارمی باشد و ایده ال آنست که بتواند از فرصت هایی که نسل های پیشین درمحیطش بوجود آورده اند
بی کفایتی و ندانم کاریهای حکومت پسگرای آخوندی در سی و چند سال گذشته ملت را به فقر و فحشا و کشور را به بدنامی
یار دَربَندم، دلم همراه توست پایدار این کشوراز کردارتوست جور دِژخیمان تحمل می کنی عدل و آزادی شعار نابِ توست کار و عمر و هستیت
پیمان را دوباره این آخرهفته دیدم. او پس از آمدن از ایران درسش را درامریکا ادامه می دهد. از دانشگاه وحالش پرسیدم. گفت درسهایم خوب
چند کُشی پیر و جوان شیخِ شوم؟ کی روی از کشور و این مرز و بوم؟ مکرِ تورا پیر و جوان دیده است بر تو
مشکل جوانان خردمند با آخوند ها چیست؟ مصاحبه با پیمان را می توانید در این ویدیو ببینید از آقای شیرزادگان گرامی که مصاحبه با پیمان
گفت آخوندی که ما نان آوریم برق و خانه مُفت و ارزان آوریم کوی و بَرزن را چراغان می کنیم مِهر و آزادی فراوان می کنیم
بحرتوفانی و ما در کشتی سرگشته ایم هرگروهی با خیالِ خویشتن بنشسته ایم برگزین یک ناخدا تا راهمان یکسو کنیم ورنه درگردابِ ظلمت زورقِ بشکسته
روز تو سیه نموده آخوند ///// عمر تو تبه نموده آخوند او بی هنرو ریا کارست ///// پس رفته وپس گراست آخوند
این حکومت سرنگون باید ولیکن راه چیست آن گروه ِ رَهنما و رابط و آگاه کیست ناخدا باید که این کشتی ز توفان وا رَهد
بنشسته وپنداری شاید دگری خیزد اونیزبراین باور اَزجای نمی خیزد همبسته شدن باید همسویی وآگاهی ایران چوهدف باشدهر زِنده بپاخیزد
همچو پیروزان* به زیر آور اَمیرِ دشمنت یا چو بابک** شو نَماد و چلچراغِ کشورت نعره زن، همبسته شو، کاری بکن گرگ و روبه را
در مهمانی نوروز امسال پیمان را دیدم. جوان بیست و هفت ساله و بااراده ای که با مسافرکِشی و رنج بسیار برای ادامه تحصیل از
ما ز نادانی دراین دام بلا افتاده ایم خرمگس بگرفته و مُرغِ هُما بنهاده ایم هم ز نادانی کنون طبل جدایی می زنیم عمر وعزّت
جشن نوروزست ای ساقی بیاور باده را طرحِ نو ریز و برآفرا پَرچم افتاده را دل بهم ریزد زجهل و جورِملّایان شهر مِهر و داد
نوروز تو شادان و لبت خندان باد ملای مزوّر به ته زندان باد هر صاحبِ عمامه و نعلین و عبا آواره شام و غزه و
مُلکِ ما را جَهل وجِورو نِکبتِ ملا زَدهشیخکی افعی صفت چنبر در آن بالا زَده کُشته و دزدیده و دربندکرده ملتیبهرِ ویرانی ایران آستین
کورش برای ملتِ ایران پِدر بُوَد….. آزاده، از بزرگی او با خَبَر بُوَد….. ایران به اوج بُرد و رَهانید بَردگان…. بیناگزار شان و حقوق بَشر
عشقِ وطن ز جان ودلِ من نمی رود ایرانیم، زِ یادِ من ایران نمی رود خواندم هزار قصه شیرین به کودکی
ای اُمت عزیز تلاشم برای توست کم کردن زیان و گناه و عذابِ توست دلالِ خالقم من و کارم هدایت ست قصدم رضای خالق و
روضه خوانِ زِخدا بیخبری خامنه ای غیرِ تزویر نداری هنری خامنه ای آیت الله بشدی یکشبه بی درس و کلاس همه دانند سراپا
روحشان شاد و یادشان گرامی باد مقایسه ایران پیش و پس از شاهان پهلوی عشق به مهین و شکوه خدماتشان را بیشترآشکار می کند. روحشان