Blog

نقرههایم را طلا کردم

یادگرفتم یواش یواش انگلیسی حرف بزنم. دیدم لغت جدید یادم نمی ماند، یاد گرفتم چطوری با همان لغت‌هایی که بلدم سر و ته ماجرا را

Read More »

مرد فمینیست بد کوفتی است

راهروی ساختمان ما دالان طویل باریکی است. درست مثل همان هایی که توی فیلم های مرموز نشان می دهند. از آنهایی که وقتی کسی توی

Read More »

کفشهای خوشگل لعنتی

خاطره، خاطره، خاطره این خاطره لعنتی ناخن‌های تیزش را فرو می‌کند توی پوستم، گوشتم، قلبم، روحم و روانم. دوست مهاجری می گفت: دلم تنگ می

Read More »

سفرنامه

سفرنامه 2 کی گفته به جز سرزمین ما هیچ جای دنیا آفتاب ندارد؟ آفتاب از این درخشان تر می خواهی دختر؟ روز از این زیباتر؟

Read More »