نیامد
بهار رفت ولی تابستانی نیامد طناب لرزید ولی آفتابی نیامد بغض شکست ولی اشکی نیامد شقایق پژمرد ولی فریا دی نیامد آزاده مرد ولی ترسی
بهار رفت ولی تابستانی نیامد طناب لرزید ولی آفتابی نیامد بغض شکست ولی اشکی نیامد شقایق پژمرد ولی فریا دی نیامد آزاده مرد ولی ترسی
Two weeks ago I visited a small colourful island near to Venice named Burano. Here you have some photos which are more useful than words.
نترس از گفتن سلام این کلام روشن خیام نترس از خنده بی تمام برقص با خیال خام نترس از گناه آینده گذشته را ببخش عاشقانه
ای مسافران ای پا گمشدگان کجا رفته این یار من کجا رفته ایمان من ای پرندگان ای باد رقاص ببرید خبر از حال من برگیرید
آسمان خشک شده چون لبان من تا فراموش نکند لمس پوست تو را رودخانه مستانه میرود چون روان من تا باور کند نرمی دستان تو
Last week I visited Philadelphia and took some pictures from the city’s Museum of Art and Magic Gardens. 123 next › last »
من آن آتشفشان پیرم که بیدار میشوم روزی یخ و سنگ سیاه سوزم که شب دیگر شود روزی فرش آتش بر آب ریزم که فریاد
بهار من بیا به خوابم خواب بی رویایم که کرده دیوانه روزگارم بیا تا خواب تو را بینم با چشمان باز شفاف وعمیق بی تعبیر
ای مرغ خوش خوان غزل انگیز که بهار آمد موسم غم به انتها آمد نسیم دل از خدا آمد بخوان که عشق به فضا آمد
حافظ دوش آمد به فریادم برد پژمردگی دل از یادم گفت فال کوتاه یارم آورد شکوفه ی بهارم چکامه ای شفاف از تبارم من
هفت سین کوچک من پنجره إی به پیچک من سوی گذشته و حیاط ماهی و فوارهِ حوض قوئی سفید و بی حیات هفت سین کوچک
Biographie http://www.jean-ferrat.com/ http://fr.wikipedia.org/wiki/Jean_Ferrat La femme est l’avenir de l’homme Jean FERRAT chante ARAGON aimer à perdre la raison
زردی گناه از تو سرخی خون از من سیاهی ظالم از تو سبزی بهار از من زاهدی ظاهر از تو پاکی آتش از من حرامی
I’ve just learned that March 21 was been declared by UNESCO (the United Nations Educational, Scientific and Cultural Organization) as World Poetry Day in 1999.
یک جمله از تو ومن میسوزم از نو با سکوت بی شکوه در غروب یک نگاه تیره ومن میشکنم آینه با درد بی هدف در
دوباره شبی سرد وطولانی بجز رویا نیست پناهی کجاست این خواب شیرین دوای زندگی تلخ و پر ریا فکر آشفته تن خسته در نبرد با
قط با یک کلیک چهارشنبه سوری را به خانه «گوگل» ببرید گوگل براي اغلب مناسبتهاي جهاني، لوگوي ويژه اي را بهجاي لوگوي هميشگي اش قرار
که تو را شناخت که رمز تو را شکافت چه گفت از نرمی پوست تو که شده راز این روزگار گه گفت تو گلی یا
عمو زنجیر باف یافتی عشق که دور انداختی یار آمده با صدای چی هستی و هیچی سر و بالا کن یار و نگاه کن چشمشو
مست و تنها میروم به یاد گذشته مغرور و بی تقوا میرروم به سوی آینده آزاد بی ریا میروم به جنگ ناخوانده سبکبار و خندان
This poem is submitted as part of the “For Iran, freedom of expression series” آزادی بیان معنای بیانم را که میفهمد زنجیر غمم را که
قدرت با تو بود هستی از تو بود عشق هرچه بود صدفی سر بسته بود مروارید اشک تو بود روح ساقی اسیر شعر تو بود
داستان خوب و بد همیشه وابسته تا به ابد شهری رفته بخواب گمشده پشت نقاب نبردآخر سیاه و سپید شده بازیچه نگاهی پلید سرما یخ
شب طوفانی فریاد تو خالی آنها ساکن و منظرها میگذرند قلب افسرده لب چروکیده از نگاه من و ساقی بیخبرند
نمی آید به دیدارم آنکه بود دل آرامم آنکه بود ابر و بارانم فضای دشت عرفانم نماز عشق بحرانم امید شام غریبانم آن یار خراباتم