I have had thousands of johns but only one jesus.
>>>
من از دیاری أم که شعر خداست
من از شهری أم که مستی صفاست
>>>
من که نان از قوت بازو و دست خود خورم
در پدآفند ایستم از ارزش آقا چرا؟
>>>
STORY
I climbed the bed and enjoyed the pleasant smell of the clean sheets. I waited to fall asleep. I turned right and turned left. I lay on my back and on my belly. I counted imaginary sheep jumping over an imaginary fence. “Close your eyes and don’t think,” was Mother’s cure for insomnia on stormy nights. But tonight, I couldn’t stop thinking. Mother’s desired blankness fit into another life. I kept my eyes shut, but I knew even if I looked, I wasn’t going to find those ghastly ghosts anymore. My brain, ravaged by thoughts. Astara, my beach, my childhood, gone. The old house, my well, my backyard destroyed. My deev, vanished. My Danny, dead
>>>
Maz Jobrani, Playing The 'Axis Of Evil' For Laughs interviewed on NPR.
>>>
DESIRE
خدای من! یک شاخه ی باز نشده " رُز "، یک غنچه زیبا در آستانه درایستاده بود
وقتی برادربزرگم ازدواج کرد، شانزده هفده سالش بود. این را از بزرگ تر ها که با هم حرف می زدند متوجه شدم. اما بزرگتر نشان می داد. "...عباس، این پسر شانزده هفده سالش بیشتر نیست، چطورداری زیر بارزن گرفتنش می روی؟ " و عباس که پدر من هم بود، بیشتر مواقع جوابی نمی داد. ولی یکی دو بار شنیدم که گفت" " ...چکار کنم، شاشش کف کرده...اگر برایش زن نگیرم می ترسم مریض بشود..." تا مدت ها نمی دانستم که چرا اگر زن نگیرد مریض میشود. یک بار دیگر که باز دراین مورد صحبت میکردند، حاج آقا صابونچی، گفت: " اوس عباس، مریض میشه چیه؟ مگه همه جوون هائی که زن ندارن مریض میشن؟ " و پدرم گفت تو شهر ما " دوب " اش پر از خانم هائی است که یک از یک خوشکل ترند و خیلیا شون هم مریضند...حاجی می ترسم سوزاک بگیرد " با اینکه شنیدم بیماری که پدر ازش می ترسد " سوزاک " است
>>>