دستهای خطی من
در راستای پیچ پیچ تکدر
از دور دورهای خاطره
و گفتن از تو با واژه هائی
در گذشته ی استمراری
با گیسوانت شب را می پوشانم
با چشمانت اندوه انسان را رنگ میزنم
با مژه هایت طبق طبق گل میسازم
و با لبهایت چهار هزار قناری را
در باغهای خاطره می رهانم
دستهایم در چمنزار خاطره های شفاف
در پشت پنجره
بلورهای تراشیده اند
که بر نیمکت لحظه تکیه داده اند
تو ظاهر میشوی
تو غایب میشوی
تو میشکنی در حوض بعد از ظهر تابستان
و من با ماهیهای سرخ
تصویرت را در آب، رنگ میزنم
من اینجا هستم
پیچیده در ردای تنهائی
و سعی میکنم
جواب صدایم را از آن طرف راه شیری
باز بگیرم
تنها یک تلنگر
بر این حباب پیچ در پیچ
کافیست که راز این همه رنج را
در ماه سایهِ چهره ات
آشکار کند
قدم میزنی
با پاهای مردد
و من دلهره ی قدم هایت را
بر بلور زمان میشنوم
گوشهایم حساس اند
قلبم تیک تاک اندوهت را
بر سنگفرش ناتوانی
با صبوری
درد میکشد
تیک تاک
تیک تاک تاک تاک
تیک تاک
آه – چقدر
با فریب نشسته ایم
با فریب به رویا رفته ایم
با فریب نگاه کرده ایم
چقدر – ظلمت را
پاداش آسمانی دانستیم
چقدر سکوت
چقدر پنجره ها را
جدی نگرفتیم
چقدر – در جشن گل سرخ
مرثیه خوان نارون پیر شدیم
ماه مشوش میشود
لبهایت – آه
زبانت – غایب
چشمانت – مفرغی
پشتت – خمیده
اندوهت – ماسیده
و قلبت . . .
آی –
نمی خواهم ببینم
نمی خواهم ببینم
نمی خواهم
نمی خواهم
ببینم
ببین
Recently by Massoud Vatankhahi | Comments | Date |
---|---|---|
نیروانا | 2 | Apr 22, 2011 |
در نشئه ی اینهمه غروب | 1 | Aug 29, 2010 |
Massoud Vatankhahi | 1 | Apr 09, 2010 |