A week before she speaks at the Iranian Literary Arts Festival in San Francisco [1] (November 14-17), I ask novelist Moniro Ravanipour [2] to give some insights into her world of forbidden expression and her take on the Iranian philanthropy. The following is the original Farsi transcript of her replies to my questions:
[English [3] translation]
ما در انتظارمعجزه هستیم .می خواهیم آسمان سوراخ شود و ناگهان همه چیز بیفتد توی دامنمان .فکرنمیکنیم که هرکدام از ما وظیفه ای داریم .دراین مقطع زمانی شاید بیش از شش میلیون نفر ایرانی در خارج از کشور زندگی میکنند که بسیاری از آنها وضع مالی خوبی دارند بخصوص کسانی که در امریکا زندگی میکنند –اما بعد از این همه سال دوری از وطن کو مرکزی به نام خانه ایران ؟کجاست جاییکه ادم خیال کند با همت ایرانی ها و به شکلی گروهی و نه فردی ایجاد شده ؟همان طور که می دانید بیشتر دانشگاههای امریکا را مردم امریکا می چرخانند کمک مالی میکنند مردم این جا سرمایه های کلانی برای کارهای فرهنگی میدهند ما چه انتظاری داریم ؟انتظارداریم که دیگران جور فرهنگ مارا بکشند ؟یعنی مخالفت با بنیاد گرایی معنیش می شود عروسی های میلیون دلاری و وطن دوستی می شود خورش قورمه سبزی و چلوکباب ؟
انستیتو گوته شعبه هایی در سراسر دنیا دارد ما چرا هیچ کاری نکرده ایم حالا اگرمردم دنیا هدایت گلشیر ی محمود دولت ابادی و یا احمد محمود را نمی شناسند مولانا را که می شناسند چرا یک موسسه فرهنگی به نام او نیست ؟نه برای یاحق و یاهو کردن که برای کارروی ادبیات داستانی –تشویق نویسندگان مستعد و دادن بورسهای ادبی ؟همه کارها را دیگران باید برای ما بکنند ؟
من درایران که بودم از سفر خانم انوشه انصاری به فضا خیلی خوشحال شدم این حرکت فضای خسته و بسته ایران را تا مدتی عوض کرد امید دردل زنان ایرانی کاشت ایا خانم انصاری هیچ به زبان مادریش فکر میکند ؟یا کسان دیگری که توان مالی بالایی دارند نمی خواهند برای زبان مادری خود کاری کنند؟
بلاخره باید ازجایی شروع کنیم زمان نشان داده است که نظام سیاسی کشور ما فقط می تواند چهارشنبه سوری راکه نشانه صلح و دوستی بود به چهارشنبه سوزی تبدیل کند دندان طمع از سیستمی که تمام این سالها خودی و غیر خودی کرده را باید بکشیم برای زبان مادریمان کاری کنیم این عمارتی است که از سالیان سال پیش به ما رسیده حداقل به اندازه گذشتگانمان تلاش کنیم و این زبان را به ایندگان بسپاریم امید بسازیم در مقابل این همه ناامیدی که دامن مردم کشورمان راگرفته
تجربه چاپ کتاب در ایران تجربه ا ز هفت خوان رستم گذشتن است .تمام این سی سال ممیزی بوده اما شدت و ضعف داشته .من برای اولین کتابم خیلی درگیر بودم کتاب کنیزو هشت سالی منتظر ماند تا چاپ شود اما سال 69 بعد از جنگ اوضاع کمی بهتر شد و من توانستم کتابهای دل فولاد اهل غرق و سنگهای شیطان را یکجا چاپ کنم ما چون درگیر سانسور هستیم کمتر می توانیم روند کار نویسنده ای را دنبال کنیم خیلی وقتها کتاب اول یک نویسنده خیلی دیرتر چاپ می شود تا کتاب دوم یا سومش ...سانسورکه تفکر جامانده از عهد برده داری است و نویسنده و نقاش و فیلم ساز را برده فرض میکند نمی گذارد ما به روال طبیعی کتابهایمان را چاپ کنیم ...این است که نویسندگانی مثل من یاد گرفته اند که بنویسند و بگذارند توی خانه تا زمان چاپش برسد دهه هفتاد فقط دو تا کتاب از من چاپ شد کولی کنار اتش و سیریا سیریا و دردهه هشتاد هم که هنوز تمام نشده دو کتاب چاپ شده دارم به نامهای نازلی و زن فرودگاه فرانکفورت و سه کتاب امادچاپ به نامهای فرشته ای روی زمین - شبهای شورانگیز و عاشقان عهد عتیق من برای خودم و دیگر دوستان نویسنده بسیارمتاسفم که مجبوربودوهستیم که درگیر با کسانی باشیم با فرهنگی کودکانه و نابالغ و
ادمهای خود شیفته و تنگ نظری که ه هنوز فکرمیکنند می توانند جهان را به شکل خود دراورند ..
در باره ادبیات ایران
من نه ماهی می شود که از کشور خارج شده ام ولی در جریان خبرها هستم .می دانم اخیرا کتابفروشی ویستار ویران شده می دانم که یعقوب نادعلی زندانی و محاکمه شده ...اما تا وقتی در ایران بودم کتابهای چاپ شده را که می خواندم حس میکردم که نو یسندگان قدم به قدم به بهانه اینکه ما سیاسی نیستم و نویسنده نمی تواند سیاسی باشد عقب نشینی می کنند و به اشپزخانه ها پناه می برند به جز محدودی ازنویسندگان بسیاری به ادبیات اشپزخانه ای متوسل شده بودند راستش ادبیات رمق چندانی نداشت وقتی به هر شکلی بخواهی کتابت چاپ شود پیداست که باید خطوط قرمز را رعایت کنی و ما لحظه به لحظه ازطرف ممیزی با محدودیتهای بیشتری روبرو بودیم می دانید با اجازه دیگران زندگی کردن و نوشتن کار یک انسان مدرن نیست ما خودمان را متقاعد میکردیم که سانسور هم بد نیست و باعث خلاقیت می شود ...این بحثتی بود که خیلی ها به ان دامن زدند و ناخواسته برانچه بر ادبیات ایران گذشته صحه گذاشتند ...ما مثل زندانیانی که خودشان را متقاغد میکنند با دلیل های واهی که محکومیتشان تمام شود خودمان را به هزار بهانه متقاغد میکردیم و تن به عرفهای جامعه میدادیم
نویسنده مستقل تن به قوانین احمقانه و خنگ کننده قدرت نمی دهد نویسند مستقل بر علیه قدرت است نه در کنار قدرت . اما کسانی را می شناسم که درخلوت خود می نویسند و تن به حماقت سانسور نمی دهند . .
black mountain institute من در
دفتری دارم که هرروز می روم انجا و کار میکنم این موسسه وابسته به دانشگاه نوادا ست مسئول ان خانم کارول هاروت است که قبلا ده سال ریئس دانشگاه نوادا بوده در این موسسه که در واقع پناهگاه نویسندگان است نویسندگانی از جامائیکا کرواسی نیویورک و افریقا هستند ..انچه برای من جداب است تلاش و تقلای زنانی مثل کارول است که بی وقغه کار میکنند تا چهره فرهنگی شهر را پر رنگ تر کنند اینجا زنانی هستند که تمام توانشان را برای پیشبرد مسائل فرهنگی گذاشته اند دانشگاه نوادا و موسسات وابسته ان از طریق کمکهای مردمی اداره می شود زنان پولدار اینجا بر خلاف زنان ثروتمند
کشور ما که وطن دوستی را در قورمه سبزی و چلوکباب می بینند به حیثیت شهرشان اهمیت زیادی می دهند نمی دانم کی باید متوجه بشویم که زبان ما وطن ماست و هر جا که باشیم با موی ما و قد و قواره ما و درجان ما با ما می اید ...
از این همه بی توجهی - بی نوجهی کسانی که ظاهر ا با کهن باوران مخالف اند و لی در باطن کار بنیاد گرایان را میکنند حیرت میکن
Links:
[1] //www.cityboxoffice.com/eventperformances.asp?evt=1154&c=10&pg=
[2] //www.watsoninstitute.org/news_detail.cfm?id=565
[3] //legacy.iranian.com/main/main/2007/we-have-start-somewhere