«حرف»
درد ما، رنج من، کار کردنی
باغ ما، راز آب، جوی کندنی
آفتاب، رمز نور، بار بردنی
رِنگ ساز، راز شعر، حرف گفتنی
«معکوس زندگی»
بوی سرخ، بوی سرد، بوی سنگ ياقوت
رنگ شور، رنگ تلخ، عطر بد تابوت
باغ لخت، باد سرد، بوی حرف درد
دست مرد: بسته؛ باز دست نامرد
«اميد»
عطر تن درخت شکسته
شعريست پر غم و اميد برای دست های بسته:
هرچند خسته ايم و به غم نشسته
بايد دويد تا که هست پا و دست
بايد روييد تا که ريشه هست
جوانشير بنياب