در محله ی ما مسجدکی بود
که گنبد داشت اما مناره نداشت
و من در کودکی می پنداشتم
در آنجا بود که علی ضربت خورد.
بانگ گوی نماز
فراش خنده رو و خپلی بود
با ریش و مو و دست و پای حنا بسته
که شَست بزرگ پای راستش
همیشه از کفش پاره اش بیرون زده بود.
من هر بامداد بیدار می شدم
با انکرالاصوات او از بام مسجد
و به پسرانی می اندیشیدم
که از سرما می لرزیدند
و با چشم های قی کرده
و کاسه های مسی
از برابر مسجد خالی می گذشتند
تا از کله پزی سر کوچه
مغز و زبان و گوش و بناگوش بگیرند.
انقلاب به مسجد
دو مناره ی بلند داد
با بلندگوهایی در گلدسته ها
که شبانه روز کار می کردند.
مسجد پر شد از ریش داران تفنگ به دوش
و چادربه سرهایی که در صف می ایستادند
تا کارت جیره ی ماهانه ی خود را
پایین منبر یا کنار محراب
از پیشنماز دولتی بگیرند.
اما از اذان گوی خنده رو خبری نبود
و جایش را پسر کله پز محله گرفته بود
که در یکی از مناره های مسجد می نشست
و محله را زیر نظر می گرفت.
من از آن پس با شنیدن اذان
گوش های خود را می گرفتم
و دیگر از برابر مسجد رد نمی شدم
مبادا که جوانان ریشو
بر سرم بریزند
و مرا در شبستان مسجد
به قناره کِشند
و دست های آلوده شان را
در آبدستخانه بشویند
بی آنکه از خود بپرسند:
آیا رواست که خون "کافر حربی" را
بر صحن مسجد محله فرو ریخت؟
16 سپتامبر 2010
مجید نفیسی
English translation [1]
Recently by Majid Naficy | Comments | Date |
---|---|---|
دلیل آفتاب | 3 | Dec 02, 2012 |
Fire | 2 | Nov 18, 2012 |
Sattar Beheshti: "More Honor in Death" | 4 | Nov 13, 2012 |
Links:
[1] //legacy.iranian.com/main/main/2010/sep/neighborhood-mosque