در شرایط حساس کنونی که خطر حمله نظامی به ایران روز به روز بیشتر می شود، عده ای از دوستان ما آگاهانه تلاش می کنند که با طرح یک نکته انحرافی و با توجه به اهداف معین سیاسی تقسیم بندی جدیدی را در میان ایرانیان بوجود آورده و چنین وانمود کنند که در میان ما ایرانیان کسانی که طرفدار جنگ و یا تحریم اقتصادی همه جانبه بر علیه ایران هستند طرفداران دمکراسی و دوستان آمریکا و غرب بوده و در جبهه جهانی دمکراسی جای دارند و در مقابل آنها گروهی که مخالف جنگ و یا تحریم های همه جانبه اقتصادی است طرفداران جمهوری اسلامی ایران، مخالفین غرب، ضد امپریالیست، استالینیست، نوکر شوروی که دیگر بیش از بیست سال است که اثری از آثار آن هم باقی نیست بوده و مخالف دمکراسی و آزادی در میهن ما می باشند.
در این تقسیم بندی که آگاهانه و به منظور معینی انجام گرفته است چندین نکته جدی قابل تامل وجود دارد.
یک: موافقت و مخالفت با جنگ به موافقت و مخالفت با دمکراسی و آزادی تقلیل داده شده است. این در حالیست که همه ما می دانیم که هیچ رابطه منطقی میان جنگ و دمکراسی موجود نیست و اساسا جنگ در منطقه ما در سالهای اخیر به دمکراسی منجر نشده است، همین دیروز شنیدید که بعد از تقریبا ده سال جنگ و خونریزی در افغانستان، فرماندهان نظامی امریکا و تنی چند از مقامات سیاسی اروپایی در مذاکرات با طالبان موافقت کرده اند که طالبان دفتر خود را در دوحه در قطر باز کرده و در مذاکرات برای بازگشت به قدرت که طالبان طالب تمامی آن است شرکت نمایند، پس می بینید که نه تنها دمکراسی در این کشور تحقق نیافت که طالبان نیز دوباره رسما به قدرت باز می گردند، مطمئن نیستم که هیچ کدام از ما باور داشته باشیم که در عراق نظامی دمکراتیک بر سر کار است.
دو: موافقین جنگ فرض را بر این گذاشته اند که یک جبهه جهانی واحد از نیروهای دمکراتیک وجود دارد که موافق جنگ با ایران بوده و این دوستان با حمایت از جنگ و تشوق به جنگ خود را در کنار این جبهه واحد می بینند و به صراحت از همراهی و همسویی با آن دفاع می کنند. این دوستان از طرف دیگر چنین تصویر می کنند که مخالفین جنگ نیز در یک جبهه جهانی ارتجاعی در کنار جمهوری اسلامی قرار گرفته و حامیان نظام دینی هستند.
سه: دوستان ما طی تمام سالهای اخیر سعی کرده اند که حاکمیت سیاسی (Administration) در بعضی از کشور های غربی طرفدار جنگ را مترادف با نظام های دمکراتیک در این کشور ها قرار داده و وظیفه خود می دانند که همراهی با نظام های دمکراتیک را تا حد دنباله روی از سیاست رهبران کنونی در بعضی از کشور های غربی تقلیل دهند. با چنین برداشی هر گونه نقد به مسولین حکومتی (Current Administration) در غرب بویژه در امریکا را به مخالفت با دمکراسی و نظام های دمکراتیک تقلیل می دهند. این نگاه در درون خود از نظام های دمکراتیک یک برداشت استبدادی دارد و آنها را نقد ناپذیر می خواهد،چنین برداشتی اساسا در تناقض با مضمون نظام های دمکراتیک بوده و در حقیقت همان فرایند فکری است که با تنگ کردن فضای نقد از مسولین حاکم در هر دوره ای امکانات شکل گیری و بوجود آمدن گروه های مستبد در کشور های دمکراتیک را فراهم می کند و خطری است که نظام های دمکراتیک را ازدرون همیشه تهدید کرده و می کند وخواهان محدود کردن هر چه بیشتر سیستم های پاسخگویی (Check and Balance) در این نظام هاست. تصور کنید که کنگره و دادگاه عالی در آمریکا وجود نمی داشت و یا نمایندگان مجلس، روشنفکران و رسانه ها از وحشت نقد بوش و دار و دسته او صدایشان خفه می شد و بوش و دارو دسته نو محافظه کاران او این اجازه را داشتند که آنچه را می خواستند به امکان در آوردند و ناقدین خود را با اتهام ضد امریکایی و نوکری این و آن سرکوب کرده و یا از عرصه سیاست خارج کنند، آنچه که سالها در دوران مک کارتیسم توانسته بود در ایالات متحده خود را در نقاب مقابله با شوروی و با اتهام زدن به هر منتقدی به جاسوسی برای شوروی حاکم نماید.
چهار: خواست رهبران سیاسی و منافع کشور های قدرتمند غربی را (بخوان جبهه جهانی دمکراسی) را جدای از اینکه چه اهداف سیاسی و اقتصادی و نظامی معینی را دنبال می کنند و به چه اشکالی بدنبال تحقق و دستیابی به آن هستند به جای خواست مردم در کشورهای مورد تعرض قرارداده و عملا به حقوق بشری جمعی مردم در دیگر سرزمین ها کمترین توجهی نمی نمایند و درست به همین دلیل است که دنیا را به دو حوزه کشورهای قدرتمند بخوان دمکراتیک با حقوق ویژه بشری که از لیاقت تصمیم گیری برای دیگران برخوردار بوده و کشور های اقماری که فاقد این حقوق بوده و دیگران باید به جای آنها و برای آنها تصمیم بگیرند تقسیم می کنند و به همین دلیل نیزبه باز تعریف مفاهیمی چون استقلال، حق تعیین سرنوشت و منافع ملی و از این قبیل متوسل شده اند و جالب اینست که در این باز تعریف وقتی صحبت از حق تعیین سرنوشت،استقلال و مداخله خارجی و منافع ملی و امنیت در کشور های قدرتنمند غربی مطرح می شود باز به تعارف قدیمی متوسل می شوند. در این تعاریف جدید یک نکته اصلی وجود دارد و آن اینست که مردم در کشور هایی چون ایران، افغانستان یا عراق و بحرین و غیره نهایتا فاقد شعور و یا بلوغ سیاسی و اجتماعی لازم برای تصمیم گیری خودمختارانه و مستقل هستند. در بطن این نگاه گونه ای از تبعیض نژادی و ملی نهفته است که برای مردم در کشور های در حال توسعه حقوق برابر با قدرتهای پیشرفته جهانی نیست.
پنج: طرفداران این تقسیم بندی بنا را بر آن گذاشته اند که مخالفین جنگ از آنجا که تهدید های کنونی در رابطه با جنگ از طرف ایالات متحده و اسرائیل مطرح می شود پس مخالفت آنها با جنگ لزوما به معنای مخالفت آنها با آمریکا و اسرائیل می باشد. و از آنجا که آمریکا یکی از نظام های دمکراتیک واقعا موجود است و اسرائیل نیز متحد اصلی امریکا ست، پس هر گونه مخالفتی با سیاست امریکا به معنای مخالفت و ضدیت با دمکراسی و نظامهای دمکراتیک است و به ناچار مخالف در جبهه ارتجاع قرار می گیرد.
شش: طرفداران این نظر با وجود اینکه بیشتر از ۲۰ سال از آخرین سالهای دوران جنگ سرد گذشته است و اساسا تقسیم بندی جدیدی در جهان به وجود آمده و دیگر از شوروی و استالینینسم و سوسیالیسم واقعا موجود آن دوران که در کنار امریکا از بازیگران اصلی دوران جنگ سرد بودند اثری باقی نمانده است ولی از آنجا که هنوزاین دوستان از ذهنیت آن دوران خلاص نشده اند و متاسفانه هنوز در آن دوران در جا می زنند، هر گونه مخالفتی با سیاست غرب را به ویژه مخالفت با سیاست خارجی امریکا را به سیاست های تقابلی مربوط به دوران جنگ سرد نسبت داده و در تقسیم بندی موافق و مخالف جنگ، مخالفین را استالینیست و ضد امپریالیست قلمداد کرده و موافقین را که خود باشند درجرگه دوستان غرب و آمریکا و همه کشور های مدار امریکا می بینند.
هفت: در یک چنین تقسیم بندی ای که دنیا را هنوز عرصه تقابل روسیه و آمریکا می بیند و تصورش از روسیه در چهارچوب همان شوروی سابق متوقف مانده است، چند نکته نادرست اساسی وجود دارد که مهمتر از همه آنها این است که مضمون جنگ سرد را نفهمیده است، جنگ سرد تقابل دو نظام سرمایه داری و سوسیالیسم در سطح جهانی بود که در تبلور آن را در دو پیمان نظامی ناتو و ورشو و یا به شکل نمادین دررقابت و تقابل دائمی دو نظام سیاسی امریکا و شوروی تعین یافته بود، این دوستان متوجه نیستند که شالوده وجودی جنگ سرد بر چه پایه ای استوار بود.این ها غافل از آنند که روسیه امروز شوروی آن زمان نیست پس حتی در مواردی که اختلاف جدی در سیاست خارجی بین امریکا و روسیه کنونی دیده می شود، تقلیل دادن این اختلافات به دوران جنگ سرد از سر ناآگاهی بوده و نشان دهنده آن است که طرفداران این تقسیم بندی ها اساسا درکی از تقابل دوران جنگ سرد ندشته اند و سیاست های آن دوران را نیز نفهمیده اند، روسیه امروز مثل هر یکی دیگر از کشور های سرمایه داری است که برای حفظ بازار خود و کنترل رقبا در این بازار گاه با سیاست دیگر کشور های رقیب سرمایه دار خود موافق و گاه مخالف وگاه در تعرض می افتد. همان طور که در دوران بوش در رابطه با حمله و اشغال عراق دو کشور بزرگ و متحد دائمی امریکا و عضو ناتو با سیاست آمریکا در این زمینه شدیدا مخالفت کردند و مناسبات مابین این کشورها در آن دوران بسیار صدمه دید. از طرف دیگرعواقب این نوع تقسیم بندی در مناسبات جهانی تاثیرش در منطقه برای این دوستان به آنجا منتهی خواهد شد که چاره ای جز حمایت از سیاست های ارتجاعی کشورهای مرتجع منطقه چون عربستان سعودی و دیگر شیخ نشینها در حاشیه خلیج برایشان باقی نمی گذارد.
استیصال سیاسی و باور به شکست ناپذیری حکومت دینی
اما جدای از همه این بد فهمی ها، آنچه که این دوستان را به دنباله روی از سیاست های محافل معینی در غرب و اسرائیل که به دنبال جنگ و تشنج در منطقه هستند کشانده است درک نادرست آنها از قدرت نظام اسلامی است، به نظر این دوستان حکومت اسلامی در ایران آنقدر قدرتمند است که مردم از درون توانایی تغییر و تحول سیاسی در آن را ندارند، پس در نتیجه تنها آلترناتیو باقی مانده برای هر گونه تغییری در خارج از کشور بوده و باید به قدرت خارجی متکی باشد، بنابراین برداشت از تقسیم بندی جهانی و هم چنین قدرت نظام دینی در داخل کشور و عدم باور به پتانسیل حرکت اصلاح طلبانه از درون است که ثقل قدرت مقابله با حکومت دینی از داخل به خارج منتقل می گردد، پس در چنین حالتی بسیار طبیعی است که جنگ و تحریم اقتصادی شالوده اصلی فشاری است که می تواند نظام دینی در ایران را از پای در آورد. پس درست به همین دلیل است که دوستان توصیه می کنند که برای مقابله با حکومت دینی در ایران باید خود را با فشارهای خارجی همسو کرد، همه ما می دانیم که آنچه این روزها از آن به عنوان فشار خارجی نام برده می شود تلفیقی از تجربه های گذشته است که در یک دهه گذشته در عراق، افغانستان و اخیرا در لیبی شاهد بوده ایم و آن چیزی جز استفاده از همه اشکال متفاوت حملات محدوه و یا گسترده نظامی و یا اعمال تحریم های همه جانبه اقتصادی چیز دیگری نیست، پس اگر استراتژی همسویی با فشار غرب را به عنوان راه حل بپذیریم چنانکه این دوستان پذیرفته و مبلغ آن هستند پس پی می بریم که چرا این دوستان صراحتا از تحریم های گسترده و همه جانبه اقتصادی دفاع نموده و گاه آشکارا و گاه در لفافه نیز از هجوم نظامی به اشکال گوناگون آن حمایت می کنند و خود را برای چنین وضعیتی در کشور و منطقه آماده نموده اند.
مباحث اخیر بویژه اعلامیه ها و بیانیه های جاری را باید در این راستا مورد تامل و بررسی قرار داد، چه طی چند هفته گذشته با انتشارچند بیانیه در مخالفت با جنگ و تحریم اقتصادی و دربیانیه های دیگری با حمایت ضمنی از جنگ و حمایت تمام عیار از تحریم های گسترده اقتصادی، دور جدیدی از بحث و گفتگو در میان محافل اپوزیسیون آغاز شده است ولی این بحث طی تمام چند ساله گذشته بخصوص پس از روی کار آمدن نئوکان ها در ایالت متحده و پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبردر جریان بوده است.
در آن زمان نیز بسیاری از گروه های ایرانی به شدت طرفدار حمله نظامی به ایران بوده و بر این تصور بودند که ایالات متحده پس از موفقیت برق آسا در افغانستان و عراق که به سرعت توفان و برق اتفاق می افتاد و بسیاری مبهوت عملیات ضربتی (shock and awe) در این دو کشور بودند و گاه از آن به عنوان تسانومی (سونامی) نام برده و تصور می رفت که عمر حکومت دینی در ایران نیز به پایان رسیده است، از جنگ حمایت می کردند. اما چند عامل اساسی در آن دوران تا حدودی موجب شده بود که جو قالب در اپوزیسیون چنان که امروز شاهد آن هستیم حامی جنگ نباشد و جنگ را نه تنها راه رسیدن به دمکراسی و گذار به یک نظام دمکراتیک نمی دانست که حتی بر این باور بود که جنگ کشور را از مسیر دمکراسی خارج کرده و آینده نامعلومی را پیش پای ما خواهد گذاشت و آن تصویر کوچه ها و خیابانهایی بود که ما آن روزها در عراق شاهدش بودیم و به شدت از آن در رابطه با ایران پرهیز می کردیم.
جنگ طلبی به عنوان یک خصیصه مطرود
رقابت حزب دمکرات با نئوکان های جمهوریخواه و تسلط گسترده دمکراتها بر رسانه های آمریکایی به خصوص در دوره دوم حکومت بوش موجب شده بود که جنگ طلبی به عنوان یک خصیصه مطرود که بوش و دار و دسته دیک چینی و جنگ طلب هایی چون رامسفلد آن را نمایندگی می کردند از کمترین مقبولیت اجتماعی بر خوردار باشد.
در کارزار انتخاباتی ریاست جمهوری در ایالت متحده آقای اوباما نماینده کنگره ایالات متحده و کاندیدای ریاست جمهوری که در کارنامه خود افتخار مخالفت با جنگ را ازهمان ابتدای آغاز جنگ داشت به گونه ای تصور ناپذیر بررقیب دمکرات خود خانم کلینگتون در کارزار درون حزبی پیروز شد و در رقابت نهایی برای انتخابات ریاست جمهوری رقیب جمهوریخواه خود آقای مک کین را به سختی شکست داد و کرسی ریاست جمهوری را از آن خود و حزب دمکرات کرد.
اعتبار سیاست مقابله با جنگ آقای اوباما و اعلام سیاست جدید صلح طلبانه او در منطقه و بشارت اعلام مذاکره با رهبران ایران و وعده پایان دادن به جنگ در عراق و افغانستان برای او چنان محبوبیت جهانی به ارمغان آورد که جایزه صلح نوبل نیز نصیب او شد.
دو عامل دیگر نیز موجب عدم پذیرش سیاست جنگ طلبانه نو محافظه کاران در آن مقطع تاریخی بود.
خاتمی عامل بازدارنده
اول اینکه در ایران آقای خاتمی در مقام ریاست جمهوری نشسته و اصلاح طلبان بخش قابل توجهی از قدرت سیاسی را در اختیار داشتند این امر موجب آن شده بود که بسیاری از ایرانیان از جمله بخش قابل توجهی از اپوزیسیون ایرانی در خارج از کشور بر این باور بودند که مسیر اقدامات اصلاحی که از ابتدای حکومت ایشان به طور جدی در سر لوحه برنامه توسعه سیاسی کشور قرار گرفته بود با همه نارسایی هایش بهترین و تضمین شده ترین راه برای تحول اصلاح طلبانه و مسالمت آمیز سیاسی در کشور است و هیچ الترناتیو بهتر دیگری وجود ندارد.
مخالفت آلمان و فرانسه
دومین عامل اساسی دیگر که سیاست جنگ با ایران را از روی میز انتخاب های وزارت دفاع و امور خارجه ایالت متحده به زیر کشیده بود، مخالفت متحدین و همپیمانان دائمی و درجه اول این کشور در اروپا بود. در آن زمان حزب سوسیال دمکرات در ائتلاف با سبزها در آلمان حکومت را در اختیار داشتند و در فرانسه نیز سوسیالیست ها به شدت با سیاست جنگ طلبانه آمریکا در عراق و منطقه مخالفت می کردند این تقابل تا آنجا پیش رفت که وزیر دفاع ایلات متحده آقای رامسفلد در مقابله با آلمان و فرانسه که از آنها به عنوان اروپای قدیم نام می برد به دنبال متحدین جدید اروپایی بود این متحدین جدید که قرار بود جای آلمان و فرانسه را بگیرند عبارت بودند از آلبانی، رومانی،و یوگسلاوی، مجارستان و لهستان که با کمک های مالی دولت بوش به آنها، رای آنها به نفع ایالات متحده در جلسات شورای امنیت به صندوق میرفت، اما بسیاری از سیاست مداران اصلی و استخوان دار در آمریکا متوجه تبلیغات بی پایه و بی اساس دار و دسته بوش-چینی بوده و حاضر نبودند که حمایت هم پیمانان استراتژیک و اصلی و قدرتمند اروپایی خود را فدای سیاست ماجراجویانه موقتی بوش-چینی نمایند. این تمایل در ایالات متحده به اضافه امید تغییرات در ایران توسط دولت اصلاح طلب آقای خاتمی و سیاست عاقلانه خارجی جمهوری اسلامی در دوران ایشان، نه فقط موجبات جلو گیری از گسترش جنگ به ایران را فراهم نمود که حتی بسیاری از گره های اپوزیسیون ایرانی را نیز در جرگه مخالفین جنگ نگاه داشت.
امروزه اما، ما با وضعیت کاملا جدیدی روبرو هستیم، چند عامل اساسی به ضرر سیاست گذشته تغییر کرده است که مهمترین آنها عبارتند از:
تغیر در توازن قدرت سیاسی در ایران:
امروز دیگر خاتمی و اصلاح طلبان در قدرت نیستند، اگر آنروزها بوش و دارو دسته جنگ طلب او برای ایجاد اجماع بر علیه حکومت دینی در ایران با مشکل اساسی عدم موافقت متحدین اروپایی خود به دلیل اعتماد آنها به بخش اصلاح طلب ایرانی مواجه بودند،امروز با حضور احمدی نژاد و لفاظی های تحریک آمیز او چنین مشکلی وجود ندارد.
انفجار اجتماعی در ایران و ارزیابی نادرست از آن:
از جنبش سبز که در حقیقت نشانگر پتانسیل موجود در جامعه ایران برای یک تحول دمکراتیک بوده وهنوزهم هست در واقع ارزیابی نادرستی انجام گرفت، بسیاری از گروه ها و شخصیت ها و فعالین سیاسی در داخل و خارج از کشور با خاطرات دوران انقلاب دچار این توهم شده بودند که حکومت دینی در آینده نزدیک دچار فروپاشی خواهد شد، بعضی تصور می کردند که شمارش معکوس شروع شده و هر گونه نزدیکی و مذاکره با رژیمی که دستش به خون آلوده است و در همین روزها عمرش به پایان میرسد در هر سطحی به معنای خودکشی سیاسی است این برداشت موجب آن شد که اپوسیسیون در خارج و حتی برخی از نیروهای داخلی به شدت با سیاست مذاکره با رهبران ایران به هر شکلی مخالفت کرده و خواهان آن بودند که به همه انوع مذاکره باید نقطه پایان گذاشت.
تغییر سیاست اوباما:
آقای اوباما که پیش از انتخاب و در ماههای اول ریاست جمهوری خود با برنامه مذاکره با رهبران ایران به منظور تنش زدایی در مناسبات تخریب شده سه دهه گذشته مابین دو کشورنوید تازه ای در چشم انداز آینده مناسبات و روابط آینده دو کشور را می داد، متاسفانه به سرعت و در مدت زمان کوتاهی سیاست دشمنی و تقابل را جایگزین سیاست اولیه خود کرد. او تحت تاثیر القاعات اپوزسیون متوهم ایرانی مستقر در واشینگتن، لابی مقتدر اسراییلی وکارشناسانی با کمترین اطلاع از اوضاع جاری در ایران، مسیر سیاستی را که می توانست از شدت تنش بکاهد و چسم انداز عادی سازی را در آینده نوید دهد در همان آغاز راه علیرغم توصیه های شخصیت های بر جسته سیاسی آمریکایی چون برزینسکی متوقف نموده و با یک چرخش صد و هشتاد درجه ای به میدان مخالفت تمام عیار با رهبران ایران در غلطید. متاسفانه ایشان به علت عدم تجربه کافی در سیاست، موقعیت خود را از جایگاه رهبری سیاسی یک کشور خارجی که باید با گفتگو و مذاکره به دنبال تغییردر روش و رفتار رهبران حکومت ایران باشد به موقعیت اپوزیسیون سیاسی ایران تقلیل داد این تغییر عملا هم به سیاست خارجی امریکا و هم به اپوزیسیون ایرانی در داخل ایران لطمه فراوانی وارد آورد.
از ایالات متحده و رهبران آن انتظار این نیست که به جای اپوزیسیون ایرانی نشسته و نقش اپوزیسیون را برعهده گیرند، همان طور که اپوزیسیون ایرانی نباید خود را در مقام مقامات خارجی و مسئولین وزارتخانه های خارجه و دفاع کشور های غربی و یا اسرائیل نشانده و از طرح های آنها دفاع نموده و از زبان ها سخن بگوید.
تغییر در رهبری سیاسی متحدین اروپایی امریکا:
در این دوره بر خلاف دوران بوش که در اروپا سوسیالیست ها و سوسیال دمکراتها بر سر کار بوده و عمدتا مخالف دخالت نظامی در دیگر کشور ها بودند، شاهد دوران جدیدی هستیم سارکوزی در فرانسه و برلسکونی در ایتالیا در صف مقدم تشویق به حمله نظامی به دیگر کشور ها هستند، تجربه لیبی شاهد این مدعاست،آنها به دلایل گوناگون که خارج از حوصله این مطلب است حتی در کشاندن ایالات متحده و اوباما در لیبی نقش جدی ایفا نمودند، توجه داشته باشید که در ابتدا بسیاری از سیاستمداران آمریکایی مخالف مداخله نظامی در لیبی بودند. خوشبختانه هنوز در آلمان علیرغم حضور خانم مرکل به جای شرودر سوسیال دمکرات، تمایلی به جنگ و دخالت نظامی در دیگر کشورها در رهبری سیاسی آلمان به شکلی که در فرانسه شاهد آن هستیم مشهود نیست.
وضعیت جدید در منطقه پس از خیزش هایی اسلامی –عربی موسوم به بهار عربی:
در این مورد مقاله مفصلی در دست دارم که در آینده به طور جداگانه به چاپ خواهد رسید.
تجربه لیبی،مدل جدید دخالت نظامی کم هزینه، موثر و قابل توجیه:
تجربه لیبی تحت عنوان عملیات بشر دوستانه در مقایسه با دخالت نظامی در عراق و افغانستان به شیوه ای کم هزینه تر انجام شد. در این مدل جدید که تلفیقی از بمباران های گسترده هوایی و تجهیز نیروهای شورشی محلی و باند های مافیایی و فرستادن مزدوران اجیر شده خارجی همراه با پوشش کامل هوایی بمب افکن های ناتو انجام گرفت، حکومت قذافی در یک وضعیت غافل گیرانه در مدت زمان کوتاهی در هم شکست. این پیروزی برای کشورهای شرکت کننده در عملیات نظامی به عنوان یک مدل موفق و تحت پوشش مقبول عملیات بشر دوستانه برای مقابله با حکومت های چون سوریه و ایران نیز در نظر گرفته شده است. در این مدل که به سادگی می توان در هر نقطه از جهان آن را عملیاتی کرد، تنها مشکل تایید شورای امنیت می باشد وگرنه بر پا کردن یک شورش محلی و پس از آن به بهانه جلوگیری از کشتار و تحت عنوان دخالت بشر دوستانه می توان این مدل را در دیگر کشور ها به کار برد. امروز مانع اصلی عملیاتی کردن این مدل در سوریه مخالفت چین و روسیه است، وگرنه ماهها بود که دخالت بشر دوستانه در سوریه نیز رژیم اسد را از پای در آورده بود.
این مدل چنان به دهان برخی از گروه های اپوزیسیون ایرانی مزه کرده است که روزی نیست که در فواید آن مقالات و تحلیل هایی را نبینیم، جالب این بود که خانوم کلینگتون دراشاره ای به این مدل از مداخله نظامی، در گفتگویی متذکر شد که اگر رهبران اپوزیسیون ایرانی در آینده از ما تقاضای کمک کنند، این تجربه را شاید در ایران نیز بتوان به کار گرفت. گرچه گروهی از ایرانیان مخالف جنگ معترض برخورد ایشان شدند ولی از طرفی بسیاری از ایرانیان مستاصل در خارج از کشور با نامه و نامه نگاری به ایشان مدعی شدند که مخالفین تعارف کرده و ما خواهان مدخله بشر دوستانه شما هستیم.
جمع بندی و نتیجه گیری:
این عوامل در یک زنجیره بهم پیوسته به تولد سیاست جدیدی منجر گردیده است که برای بار دیگری سیاست مداخله نظامی و جنگ را به یکی از آلترناتیوهای جدی در برخورد سیاسی با ایران در اولویت قرار داده است.
اما باید گفت که جنگ در حقیقت مدتهاست که به شکل محدود در همه عرصه های ممکن شروع شده است، تحریم اقتصادی، خرابکاری در سیستمهای تکنولوژیک ایران در حوزه های گوناگون صنایع استراتژیک از جمله نظامی و تسلیحاتی و هسته ای، انفجار و ترور مسولین حکومتی و دانشمندان هسته ای ایران و یا تشویق برخی مقامات آمریکایی به ترور برخی نظامیان از جمله رهبران سپاه ویا عملیات تجسسی و اعزام گروه هایی برای جمع آوری اطلاعات و جاسوسی و احیانا خرابکاری از جانب هر دو کشور مدتهاست که آغاز شده است. این وضعیت نشان دهنده آن است که تا یک جنگ واقعی که می تواند هر روز به بهانه ای آغاز گردد شاید چند قدم بیشتر فاصله نمانده است.
با این همه به نظر می رسد که در هر دو سوی این درگیری هم در ایران و هم در ایالت متحده در سطح رهبری تصمیم گیرنده هنوز تمایلی به برخورد نهایی وجود ندارد. رهبری جمهوری اسلامی در ایران به شدت مترصد این است که از اقدامات خودسرانه برخی از رهبران سپاه و یا گروه های مشکوک که در صدد تحریک هر چه بیشتر هستند جلوگیری نموده و تا آنجا که ممکن است در مقابل عملیات تحریک آمیز توسط رقیب به عملیات تلافی جویانه متوسل نشده واز افتادن در دامی که از هر دو طرف جنگ طلبان برایش مهیا کرده اند خودداری نماید. آقای اوباما نیز در چنین وضیعتی است و در صدد است که تا آنجا که ممکن است به میدان مقابله مستقیم جنگی کشانده نشده و از افتادن در دام جنگ که در صورت وقوع آن به معنای پایان دوران ریاست ایشان است خودداری نماید، شدت حملات ایشان بر علیه رهبری ایران و موافقت او با سیاست تحریم همه جانبه اقتصادی شاید از جهتی برای کند تر کردن لبه تیز سیاست جناحهای جنگ طلبی است که با حمایت لابی قدرت مند اسراییلی در هر دو حزب دمکرات و جمهوریخواه او را در آستانه دور دوم انتخبات ریاست جمهوری تحت فشار قرار داده اند.
این هشیاری از هر دو طرف گرچه مایه امیدواری است و می تواند مسیر تقابل کنونی را در آینده به سوی تشنج زدایی هدایت کند اما تمایل به جنگ و استیصال از نشستن در اتاق انتظار تاریخ از طرف دیگر در بسیاری از محافل درونی حکومت، آپوزیسیون و جنگ طلبان در منطقه می تواند با کم ترین اقدامات تحریک آمیز به شعله ور شدن آتش جنگی منجر گردد که پی آمدهای آن برای مردم و کشور ما، امنیت منطقه و اسرائیل و صلح در منطقه و جهان بسیار پرهزینه بوده و نتیجه اش جز به جای گذاشتن موجی جدید از احساسات دشمنانه و کور ضد غربی و ضد اسرائیلی و نهیاتا تقویت تروریسم در منطقه و جهان چیز دیگری نخواهد بود.
رضا فانی یزدی
rezafani@yahoo.com [1]
یکشنبه ۱۹ دسامبر ۲۰۱۱
Recently by Reza_Fani_Yazdi | Comments | Date |
---|---|---|
چشم انداز مذاکرات ایران و امریکا (بخش دوم) | 3 | Nov 27, 2012 |
چشم انداز مذاکرات ایران و امریکا | - | Nov 21, 2012 |
آلترناتیوسازی یا انهدام اپوزیسیون | 4 | Nov 04, 2012 |
Links:
[1] mailto:rezafani@yahoo.com