مولود عشقم.
مادرم آبستنِ خجستگی بود و
در زمستانِ رو به بهارِ روزی خوب
مرا به دنیا آورد.
--------
زان پس،
آسمان غرید و ابر دَرید ،
زمین لرزید و غم زایید،
هوا گرفت و برگلو دست پیچید،
روزها در شب غصّه ها غلتید ...
ولی _ به اعجاز بی خزانیِ عشق _
نوبتِ عاشقیِ منهم رسید !
------
در پاییز رو به زمستانی
و یک بهارِ در آستانۀ تابستانی _ به طاقتِ عشقی بس بالاتر _
دو گٌل به دنیا دادم !
هر بار ، لب باغِ نامیرای مادرانم _ دنیا _
به نوروزیِ نورستگانم ، از ته دل خندید!
علیرضا طریقیان
نیوجرسی 18/11/ 1386