تا اینجا که آمدم یادم بود ها ...
آمدم، نشستم اینجا، روی این صندلی، روبروی تو ...
... و نگاه کردم.
چیزی بود که می خواستم بهت بگویم انگار
حواس پرتی را می بینی، ملک بانو؟
روی تابلوی بالای سرت
دالان ورودی مسجد چهارباغ اصفهان است
کنارش ورودی کافه نادری آن سال ها
بالاتر هم اون موش عروسکی سفید که مثل همیشه زل زده توی چشم هام
آن طرف تر هم تکه شعری از اخوان با خط خوش:
"ای درختان عقیم ریشه تان در خاک های هرزگی مستور،
یک جوانه ی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند.
ای گروهی برگ چرکین تار چرکین پود،
یادگار خشکسالی های گردآلود،
هیچ بارانی شما را شست نتواند".
...
یادم هست نوار "شجر" را هم گذاشتم توی ضبط
همان که غزل "سایه" را می خواند. گوش می کنی؟
"در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند ..."
این سر درد لعنتی مگر می گذارد؟
بگذار یک لیوان آب بخورم، شاید اثر کرد ...
نمی دانم ...
به گمانم می خواستم از ویرانه شهری بگویم
در خواب بود، یا در نمی دانم کجا!
شاید هم به قول اسماعیل "بیدرکجا" بود!
می بخشی، ملک جان
باعث دردسرت شدم،
وقتی صدایت کردم بیایی، همه چیز مرتب و منظم همین جا بود
درست زیر این پیشانی
یادم هست که چیز مهمی هم بود
این سر درد نمی گذارد حواسم جفت و جور باشد، ملک.
نمی دانم سرم را کجا گذاشته ام!
Recently by Ali Ohadi | Comments | Date |
---|---|---|
بینی مش کاظم | - | Nov 07, 2012 |
"آرزو"ی گمگشته | - | Jul 29, 2012 |
سالگرد مشروطیت | 2 | Jul 22, 2012 |