Published on Iranian.com (//legacy.iranian.com/main)

این کافه چه می خواهد

 این کافه چه می خواهد
by Afshin Babazadeh
21-Jul-2008
 

این کافه به دستان من رشک می ورزد

غذای سوخته می دهد

آبجوی خوبی ندارد

صندلی هایش مرا لق می کنند

خرده های شکر روی میزهایش

تراشیده از مجسمه قهرمانی است ناکام

گارسونهایش محترمانه دیر و دیرتر سراغم می آیند

فاحشه های کنار پیاده روهایش

در صید مردها به وزن و قافیه پناه می برند

کافه بتازگی موذی تر شده

با دیدن من مشتری ها حمله ور می شوند

گدای ولگردش ادعای انسانیت می کند

و تیرگی قهوه هایش

مرا به یاد فاجعه تابستان شصت و هفت می اندازد

شعر این کافه را پاره می کنم

تا نامی از آن نبرده باشم.
 

 

من تنها قدم می زنم
 

شاید مرگ تو کافی است

تا در سکوت بی خیال نوشتن دور شوم

و در پاره های سرطان احساساتم ویسکی درمانی کنم

از خط کشیهای خیابان می گذری و

روی سرعت خاطره ها می روی

من در بلندی ساختمانها کوچکم

اما سنگین تر از آنها قدم می زنم

و با شالوده ای متحرک

با زلزله ها می خندم

دستانت را بسوی من دراز نکن

من تنها قدم می زنم

Balatarin
Share/Save/Bookmark


Source URL (retrieved on 12/07/2012 - 16:23): //legacy.iranian.com/main/2008-274

 
© Copyright 1995-2010, Iranian LLC.   |    Archives   |    Contributors   |    About Us   |    Contact Us   |    Advertise With Us   |    Commenting & Submission Policy   |
|    Terms   |    Privacy   |    FAQ   |    Archive Homepage   |