یعقوب مهرنهاد را هم كشتند، و او هم به خیل بیشمار قربانیان رژیم جمهوری اسلامی پیوست. هفته پیش، ۲۹ نفر را گلهوار به مسلخ بردند. روز دیگر دو نوجوان را به دار كشیدند. كمتر روز و هفتهای نیست كه كسی را اعدام را نكنند. فرزاد كمانگر در خطر اعدام است. بهاییان دستگیرشده به جاسوسی متهم شدهاند كه مجازات اعدام در پی دارد. سدها نفر دیگر، از جمله بیش از ۱۳۵ كودك و نوجوان بزهكار در انتظار اعدام به سر میبرند. در آن سوی دیگر، جندالله در بلوچستان چند تن از سربازان وظیفه رژیم را ردیف كرده و هر چند روز یكی دو تن از آنان را میكشد. جندالله با این كار انتقام میگیرد. تردید نباید كرد كه رژیم جمهوری اسلامی نیز به انتقام كار جندالله یعقوب مهرنهاد و عبدالناصر طاهری را كشته است. هر دو كار از یك نوع است. هر دو اسیر كشی است. هر دو جنایت است. و هر دو علامت ضعف و جبونی. با این تفاوت كه جندالله قدرتی ندارد، و آدمربایی و اسیركشی از معدود تاكتیكهایی است كه برای مبارزه با رژیم در اختیار دارد. ولی وقتی رژیم جمهوری اسلامی با همه قدرقدرتیاش همان تاكتیكهای آدمربایی (دستگیری) و اسیركشی (اعدام) را برای مبارزه با مخالفان خود در پیش میگیرد نه فقط جنایتی مشابه (و احیانا بدتر) را مرتكب شده است و بلكه كوس ضعف و جبونی خود را بر كویو بام نیز زده است.
استفاده از حربه اعدام به عنوان انتقام، در متن فلسفه سیاسی و اجتماعی جمهوری اسلامی خوابیده است. بیدلیل نیست كه جمهوری اسلامی قانون قصاص را مقدس میشمارد و هر كس را كه به آن تعریض بكند مرتد و مهدورالدم میشناسد. علاوه بر این، رژیم گرچه برای شهروندان خود تعبیر ساده َ«قاتل در برابر مقتول» از قصاص را معتبر میشمارد، خود تعبیر وسیعتر آن را كه از عبارت قرآنی «جان در برابر جان» برمیآید اتخاذ كرده است. این تعبیر از قصاص، به دوران بسیار پیشتر از اسلام بر میگردد و عدالت قبیلهای را بیان میكند. با كشته شدن یك فرد، قبیله كسی را از دست داده است. قصاص میگوید كه قبیله مقابل باید دردی مشابه را تحمل كند و از این رو باید كسی از آن كشته شود. اگر قبیله خاطی، قاتل را به این منظور تسلیم كند نتیجه حاصل شده است. در غیر این صورت، قبیلهای كه صدمه دیده به خود حق میدهد كه هر فرد دیگری از قبیله مقابل را كه دسترسی به آن پیدا كند به انتقام بكشد. جان در برابر جان (به تصریح قرآن)، و نه الزاما قاتل در برابر مقتول. و به این ترتیب، عدالت قبیلهای دوران وحشیت بشریت در متن فلسفه سیاسی و اجتماعی جمهوری اسلامی قرار میگیرد و دور باطل خشونت در ایران اوج میگیرد.
رژیم جمهوری اسلامی با سركوب خشن حقوق و آزادیهای سیاسی و مدنی مردم، مخالفان خود را به اعمال خشونت سوق میدهد. سپس تا آنجا كه بتواند سعی دارد با خشونت آنان را سركوب كند. اگر دستش به آنان نرسد، به جان هواداران آنان میافتد. اگر این هم نتیجه نداد، هركس را كه به نحوی بتوان به آنان نسبت داد قربانی میكند. اكثریت بسیار بزرگ اعدامها در جمهوری اسلامی انتقامجویانه بوده است. نیروهایی به مخالفت با رژیم بر میخیزند. رژیم از دسترسی به رهبران و فعالان آن عاجز است و نمیتواند آنان را سركوب كند. به جان هواداران آنها میافتد. این كار را در دهه شست به شدت دنبال كرد. در سال ۶۷ نیز هزاران اسیر را به انتقام حمله مجاهدین سر به نیست كرد. برای رژیم مهم نبود كه این اسیران در حمله مجاهدین كوچكترین نقشی نداشتند. در این انتقامجوییها، رژیم برای خود حد و مرزی هم نمیشناسد، و به خود حق میدهد در برابر هر ضربهای كه میخورد دهها و سدها برابر آن را بر حریف وارد كند. یعنی كاری كه حتا از عدالت قبیلهای دوران وحشیت بشریت نیز فرسنگها به دور است. هماكنون نیز كه خشونتهای سالهای شست كاهش یافته و از اعدامهای هزارانه آن سالها خبری نیست، معذالك در برابر خشونتهای محدودی كه در سالهای اخیر در خوزستان و كردستان و سیستان-بلوچستان رخ داده، رژیم به اسیركشیهای فراوانی در آن مناطق دست زده است.
دهها زندانی كرد و بلوچ و عربی كه در سالهای اخیر به زندان افتادهاند و برخی از آنان محكوم به اعدام شدهاند در واقع گروگانهایی هستند كه رژیم برای فشار بر گروههای مخالف خود در این مناطق به كار گرفته است. رژیم برایش مهم نیست كه فرزاد كمانگر چه كرده است، مهم این است كه او یك كرد است و از طریق دستگیری و تهدید به اعدام او میتواند بر نیروهای سیاسی كرد فشار وارد كند. كافی است نیروهای كرد در این منطقه به یك عمل سیاسی دست بزنند، و رژیم اگر نتواند آن را خنثی كند، و یا اگر این كار شكل خشونتبار به خود بگیرد، بدون تردید رژیم انتقام خود را از اسیران زندانی خواهد گرفت. همینطور، رژیم ظاهرا برای این كه جندالله را از فعالیت باز دارد و مانع اسیركشی از طرف او شود خود به عمل متقابل اسیركشی دست میزند. سربازان بیحارهای كه به چنگ جندالله افتادهاند تنها به این دلیل كه به «قبیله» رژیم تعلق دارند باید انتقام اسیركشیهای رژیم در سیستان و بلوچستان را بپردازند و مهرنهاد نیز صرفا به این دلیل كه یك روشنفكر بلوچ است همراه با طاهری باید انتقام اسیركشی جندالله را پس میدادند.
و به این ترتیب، دور و تسلسل باطل خشونت و انتقام در جامعه ما اوج میگیرد و قربانیان بیشتری را میبلعد. اسیركشی چه به صورت محدود آن به دست امثال جندالله و چه به شكل گسترده و نامحدود آن به دست جمهوری اسلامی جنایت است و باید محكوم شود. ولی بیهوده است اگر بیندیشیم كه با صرف محكوم كردن میتوان امثال جندالله را از اسیركشی بازداشت. اسیركش اعظم جمهوری اسلامی است كه هرچه بخواهد میتواند اسیر بگیرد و هر تعداد از آنان را كه اراده نماید سر به نیست میكند و برای این كار خود حد و مرزی نمیشناسد. علاوه بر این، این سیاست خشونتبار جمهوری اسلامی است كه جنداللهها را میسازد و آنها را در بین «قبیله» خود محبوب میكند. هر اعدام انتقامی، بذر انتقامجویی را در بین كسانی كه نسبت به قربانی احساس همدردی میكنند بیشتر میپراكند و آنان را به سوی نیروهایی كه انتقام را تبلیغ میكنند سوق میدهد. از این رو، برای شكستن این دور باطل خشونت تنها سراغ حلقههای ضعیفتر رفتن دردی را دوا نمیكند. تا خشونت حكومتی هست و تا ندای آزادیخواهانه مردم با سركوب و زندان و شكنجه و اعدام پاسخ داده میشود، و تا حكومت هیچ ابایی از اسیركشی ندارد، پیدایش گروههایی مانند جندالله نباید كسی را شگفتزده كند.
جمهوری اسلامی وقتی دوسال و اندی پیش حجتالاسلام نكونام را به استان سیستان-بلوچستان فرستاد تا دادگاه ویژه در آنجا برپا كند و خلخالیوار با دست باز هركه را خواست بگیرد و ببندد و بكشد عملا نشان داد كه برای پاسخگویی به مشكلات و محرومیتهای مردم بلوچ راهی بهتر از خشونت نمیشناسد. نتیجه امر هم روشن است. علارغم موج وسیع دستگیریها و شكنجهها و اعدامها در این مدت، خشونت در آن منطقه بیشتر شده و كمتر نشده است، و قربانیان آن بیشتر از مردم عادی بودهاند. از یك سو، رژیم جمهوری اسلامی نصرالله شنبهزهی را در فاصله پنج روز از یك انفجار به اتهام دست داشتن در آن به دار میآویزد و اكنون یعقوب مهرنهاد را میكشد، و از سوی دیگر جندالله سربازان عادی را سر به نیست میكند. یكی به انتقام دیگری. به سختی میتوان گفت كه كدامین فاجعهبارتر است. كشتن انسان، هر انسانی، آن هم وقتی اسیر باشد و بیدفاع، وحشتناك است و برای بازماندگان و كسانی كه او را عزیز میداشتند دردناك و مصیبتبار. و كشندگان، هر كه باشند، با این كار جز پاشیدن تخم نفرت و خشونت كاری انجام ندادهاند.
یكی از اولین و ابتداییترین وظیفههای یك حكومت تلاش برای كاهش خشونت و جنایت در جامعه و تأمین امنیت شهروندان آن است. ولی اگر در جامعهای خود حكومت بزرگترین آدمكش و شكنجهگر و انتقامگیر و اسیركش باشد نام آن را چه میشود گذاشت؟ اگر خود حكومت با سیاستهایش به گسترش فرهنگ خشونت دامن بزند چگونه میتوان در آن جامعه انتظار امنیت داشت؟ اگر حكومتی افتخار دریافت لقب آخرین و بزرگترین كشنده كودكان در جهان را كسب كرد، چه امنیتی برای كودكان آن جامعه باقی میماند؟ اگر حكومتی بزرگترین اسیر كش (اعدام كننده) جهان به لحاظ سرانه مردم كشورش شد در باره آن حكومت چه میتوان گفت؟ و اگر حكومتی آن قدر زبون و عاجز است كه در برابر حملات كوچكترین «گروهك» های مسلح به انتقامجویی قبیلهای دست میزند و اسیران كرد و عرب و بلوچ را به تلافی فعالیت مخالفان خود در این مناطق میكشد، چگونه میتوان انتظار آرامش در این مناطق را داشت؟ آمار خشونت در جامعه ایران در دوران حیات جمهوری اسلامی به شدت بالا رفته است، و تا هنگامی كه فلسفه قصاص (قبیلهای) بر این رژیم حكومت میكند و دست حكومت در اسیركشی (اعدام) باز است، موج افسارگسیخته خشونت در این جامعه مهار نخواهد شد. From: Iran Emrooz
Recently by Hossein Bagher Zadeh | Comments | Date |
---|---|---|
فقر فرهنگی نقد در اپوزیسیون | 1 | Dec 02, 2012 |
از ادعا تا عمل | 5 | Nov 21, 2012 |
انتخاب مجدد اوباما | 3 | Nov 15, 2012 |
Links:
[1] mailto:hbzadeh@btinternet.com