دیگه شدم همونی که یه روز بهش میخندیدم
با انگشت نشونش دادم وقتی اونو دیدم
یادم میاد حرف میزد، مخاتبش در و دیوار
پوزخندی میزدم، تو دل میگفتمای بیکار و بی آر
یادم میاد به هر طرف نگاه میکرد، گاهی لبخند میزد
گاهی آه میکشید، گاهی یه قطره اشک کلی برق میزد
گاهی سلام میکرد، حال و احوال میپرسید
دستشو باز میکرد، یه عکس، گاهی اونو میبوسید
گاهی گریه میکرد بعدش میخندید
گاهی وسط خنده ابروهاشو در هم میکشید
از ابری بودن هوا پر از شکایت بود
ولی رقص زیر بارونش، پر از حکایت بود
دیدی شدم همونی که بهش میخندیدم
خودمو توی آینه دیدم و اینو فهمیدم
آره، اونی که بهش میخندیدم دیوونه بود
دلش پر از آرزو پر از بهونه بود
Recently by HaNi | Comments | Date |
---|---|---|
مرگ و زندگی | 2 | Mar 12, 2010 |
بد از این همه سال | 3 | Mar 03, 2010 |
هر نفسی که فرو میرود مخل حیات است و چون برمیاید مقرب موت | 10 | Feb 26, 2010 |