میان غلامان تیرگی و دسیسۀ این شب یلدا
کفن پوشیده و رو بسته
پیرزنی پژمرده
با کوهانی پر از خاطرات پوسیده
در زیرزمین آه و حسرت
در سر زمینِ باغچهه ها، کتابها
برای لاله ای اشک می ریزد.
با باد، با توفان
ناله هایش به غوغا میرسد.
با آب، با آتش
آوای مرگ به داد و بیداد میرسد.
در بهار، با باران
هر سکوت اسیری
هر نعرۀ خاموشی
به گوش مرده میرسد.
امان بده، مادر جان
امان بده.
مگر تو نمیدانی
زنجیری که به پای من است
عشق نوباوگان وطن است.
مگر تو نمیدانی
قلبی که در سینه اِشان میرقصد
طبل جنگ گیلان من است.
خونی که در رگشان میجوشد
انتقام مام وطن است.
این ابریشم نتابیده
حرف حساب من است.
در دیار غربت
خانۀ غریبه ای پناه من است.
در این دیار غربت
سلام رهگذری آشنا
لالای شبانگاه این لالۀ آواره است.
Recently by LalehGillani | Comments | Date |
---|---|---|
حق حیات، حق آزادی و حق پیگیری خوشبختی | 30 | Jul 28, 2011 |
Future Belongs to the Fallen | 12 | May 03, 2011 |
منکه ماندن را ندانم یا که رفتن | 7 | May 03, 2011 |