می گویند بعضی مردها در خواب دچار ارگاسم می شوند و آبشان می آید. نمی دانند بعضی زن ها هم همینطور.
×××××
دیشب دوباره تکرار شد. با تکان های نا خود آگاه لگن خاصره و تشنج کسم از خواب پریدم. مثل این بود که یک نفر روی نوک پستانهایم دو تا گل آتیش گذاشته بود و از حرارتشان تمام پایین تنه ام در آتیش بود. خواب بودم. خواب می دیدم توی بستر من پیش من دراز کشیده. لب هایش روی نوک پستانهایم متوقف بود و فقط از این پستان به آن پستان می رفت و آنها را می بوسید، می لیسید، و می مکید. فقط همین. همین رویای ساده باعث شده بود تا به جانم آتش بیفتد و در خواب بیایم.
چند دقیقه ای در تاریکی و سکوت شب، به صدای نفس های تند و شهوت زده’ خودم گوش دادم. به سینه هایم دست کشیدم. نوک سینه هایم سفت و تیز شده بود. آرام دستم را به شکمم مالیدم و آنها را بردم لای پاهایم. خیس بود و هنوز در تب و تاب آمدن. وقتی دستم به برآمدگی کسم خورد، بدنم به لرزه افتاد. چه خوابی بود؟ چه رویایی بود؟ او که بود؟ یادم آمد که او که بود. دلم برایش تنگ شد. دستم را همانجا نگاه داشتم و با ریتم لرزه هایی که باز نمی ایستاد، خود ارضایی کردم. وقتی موجهای هیجان و رضایت در بدنم آرام شد، به خواب قشنگ و آرامی فرو رفتم و امروز صبح آرام و راضی از خواب بر خاستم.
بار اولی که رویای خیس داشتم، از ترس گیج شده بودم. شنیده بودم مردها رویای خیس دارند، جوانها بیشتر و پیرتر ها کمتر، اما هرگز نشنیده بودم زنها هم همینطور. البته اطلاعات من راجع به این موضوع یا هر موضوع مربوط به مسایل جنسی چیزی حول و حوش لطیفه و مزاح بود، چرا که من اصلا چیز زیادی راجع به این جور چیزها نشنیده بودم و نمی دانستم. فردای روزی که اینطور گنگ و وحشت زده از رویای خیسم برخاسته بودم، تمام روز در حال بدی بودم. مثل این بود که تمام روز تحریک بودم و نمی دانستم چه باید بکنم. لای پاهایم و در مرکز وجودم یک زلزله، یک آتش سوزی مهیب، یک خواهش غیر ممکن، تمام روز میسوزاندم و تکانم میداد و قدرت تفکر و زندگی روزمره را از من سلب کرده بود. سر کارم وقتی در راهرو راه می رفتم، در جلسه’ خسته کننده ای می نشستم، یا تلفنم را جواب می دادم، در تمام مدت فقط به زلزله’ ده ریشتری که داشت در شورتم اتفاق می افتاد فکر می کردم. یاد آن لبها روی نوک پستانهایم دیوانه ام می کرد. بیچاره شده بودم. از خودم تعجب می کردم و خجالت می کشیدم. من که هیچوقت اینطور حشری نبودم!
آن شب با وحشت به خواب فرو رفتم. می ترسیدم رویای خیس باز هم به سراغم بیاید و تمام روز بعدم را اسیر خواهشی نا میسر کند. اما آن شب و شبهای دیگر شبهای رویای خیس نبودند. تا وقتی که آن رویا کاملا از مخیله و یادم پاک شد و دیگر به آن فکر نمی کردم. آن وقت شبی دوباره رویای خیس من به بازدیدم آمد و با حرارت پستانهایم و تکانهای غیر ارادی بدنم از خواب بیدار شدم.
باری، چند دفعه ای که این اتفاق برایم در تنهایی افتاد، یاد گرفتم که چه کنم. خود ارضایی، تابوی سالهای بلوغ، ننگ اعتراف نشده’ زن ایرانی مسلمان، هنر شخصی ناگفتنی، به دادم رسید. یاد گرفتم که تا ملاقات مردی که دوستم بدارد و به من عشق بورزد و همپای من در عشقبازی تجربه کند، ممارست بورزد، خویشتن داری کند، و با از خود گذشتگی و سخاوت با من همخوابگی کند، اول می بایست یاد بگیرم که خود را بشناسم، بدنم را دوست داشته باشم، و توانایی ایجاد و سیراب لذت برای خودم را پایه ریزی و اجرا کنم. کسی که بتواند خودش را تا ایجاد رضایت کامل همراهی کند و دوست داشته باشد، می تواند برای دیگری نیز همین کار را بکند.
این روزها هر وقت رویاهای دوست داشتنی خیس من که اینک پاره ای از وجودم شده اند به من سر می زنند، می دانم شب و روز خوبی در انتظار من است.
Recently by Parinaz Samii | Comments | Date |
---|---|---|
تلفن زدم | 21 | Oct 26, 2009 |
معاشرت کردم | 42 | May 01, 2009 |
مذاکرات سکس | 26 | Mar 22, 2009 |