از نطر آهم، این چهره تو، بس من را پریشان کرده
نه در این، و نه در ان، به هر صورت، در دمم، بس افشان کرده
بز جای خرد، ان خداوند، کس نفسش جام بود
لیکن ای دوست، نه این، و نه ان، همه در هم، بس مکافات کرده
ز این بار، گر نگری، بس خلق، و زاین اجتماع
لیکن ای مرد مروت، وصلت بر این ننما، چو در خواب، و چودر خیال، همبار کرده
بر هر نفسی، کاین آه دگر، بس افسرده، و کل خاموش
هر حدسی، به از حقیقت، فراموشت مکن، لیکن ای جانم، بس افشا کرده
هر لغت، بر دیگری، نشاید، و نباید، هیچ جمله ای اشکار
لیکن ای برادر، این بر دست گیر، و ان را شمار، غفلت مکن، و بعد رها کرده
Recently by مسعود از امریکا | Comments | Date |
---|---|---|
مولـوی - "چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمیدانم" | 19 | Feb 21, 2010 |
گر مولانا خدایت، ز این ره عشق، فراقت باشد | 17 | Feb 17, 2010 |
بوستان در یک دست، گلستان در دست دگر، ز این دیوان شمس در قلب، رها باش ای برادر، بس رها | 20 | Feb 16, 2010 |