حفاظت از آثار تاريخی و فرهنگی، از زبان فارسی گرفته تا يک ساختمان باستانی و يا يک دستنوشته قديمی و موسيقی محلی يک روستا، يکی از مهمترين وظايف مردم يک مملکت است و يکی از دغدغه های اصلی افرادی که به نوعی درگير مسائل فرهنگی هستند. در همه کشورهای جهان، به غير از موسسات دولتی، انجمن های محلی و گروه های علاقه مند هم هميشه سعی در حفاظت از آثار فرهنگی دارند و در نتيجه، گروه های خودجوش در بسياری از مواقع قدرت و نفوذ بيشتری دارند و در امر حفاظت هم تاثيرگذارتر از بقيه هستند. در ايران هم، هرچند که کل مسئله حفاظت از آثار جا نيفتاده و اصل «نو که اومد به بازار، کهنه می شه دل آزار» کاملا" زنده است، ما می توانيم در بعضی موارد وجود گروه های خودجوش يا انجمن های محلی را در حفظ موثر آثار احساس کنيم. از جمله اينها حرکت مردم مرودشت به همراهی بعضی بزرگان برای حفاظت از تخت جمشيد در اوايل انقلاب را می توان نام برد که البته زبانزد خاص و عام است.
اما در ضمن بايد ذکری هم بکنيم از موسسات نيمه دولتی مانند شهرداری تاريخی يزد که نقش زيادی در حفظ صورت ظاهری ساختمان های قديمی يزد، هرچند از طريق تغيير کاربری، داشته است که از اين طريق يزد را به يکی از زيباترين و توريستی ترين شهرهای ايران تبديل کرده است. البته همانطور که گفته شد، علاقه شديد ملت ايران به دستيابی سريع به فن آوری های جديد و مقداری از خودباختگی که به نظر می آيد در خوی ايرانيان است، اکثرا" باعث اين تفکر در مردم (جالب تر آنکه در افرادی با سنين بالاتر) می شود که «ای بابا، بنداز دور، نو شو بخر!» يا «بکوب يکی مدرن بساز»، غافل از اينکه در همان کشورهايی که ايرانيان به مردمش حسادت می برند و به شرايطش حسرت می خورند، قوانين غلاظ و شدادی وجود دارد که مثلا" اگر ساختمانی 50 سال از عمرش بگذرد، کسی حق خراب کردن کامل آنرا ندارد و حداکثر با حفظ نمای خارجی، می توان درون آنرا (آن هم به شرطی که ساختار کلی دست نخورد) کمی بازسازی کرد.
اما غير از آن، در مورد انجمن های خودجوش محلی هم مثل اين است که ايران تافته ايست جدابافته و نمونه ای ويژه. انجمن های متعدد حفاظت از فرهنگ و آثار ايران، بخصوص در خارج از کشور، بوجود آمده اند که اکثرا" با نيت خير، کاری می کنند که حتی کسانی که مانند نويسنده اين سطور، کارشان تحقيق و پژوهش در فرهنگ ايران (و بخصوص فرهنگ قبل از اسلام ايران) است را هم خسته و دلزده می کنند. يکی از بزرگترين دانشمندان ايرانشناس، پرفسور ريچارد فرای، در يکی از مقالات خود نوشت که «تاريخ اکثرا" مطالعه حوادثی است اتفاق افتاده اند و در شرايطی بدتر، حوادثی که شايد اتفاق افتاده باشند. اما در ايران، تاريخ مطالعه حوادثی است که ايرانيان فکر می کنند بايد اتفاق افتاده باشند!». اين انجمن های خودجوش خبری و حفاظت از آثار ملی به نظر می آيد که بيشتر از آن که واقعا" علاقه مند به حفاظت از آثار فرهنگی و تاريخی باشند، در پی امتيازگيری های سياسی، فخرفروشی های فرهنگی، و گمراهی علمی هستند.
يکی از آنها هرروزه چندين ايميل به علاقه مندان می فرستد که فلان کتيبه هخامنشی در فلان جا کشف شد که دانشمندان (کدامشان؟) در حال ترجمه آن هستند (از قضا هم علاقه اکثريت به دوره هخامنشی است و ذکر زيادی از 900 سال حکومت اشکانی و ساسانی يا هزار و پانصد سال حکومت عيلامی نمی کنند). از قضا همين گروه، که مدتی هم خود را به دانشگاه معتبری متصل می کرد تا آنکه دانشگاه باخبر شد، پخش کننده خبر مربوط به «موميايی شاهزاده خانم هخامنشی» و «کتاب ورقه طلای هخامنشی» (که صحافی فلزی از فولاد هم داشت!) بود و يکی از ناشران «نامه يزدگرد به عمر» که همه آنها از اول هم جعليات واضحی بودند و البته در آن موقع «پژوهشگران» محترم خائن خوانده شدند (و در مورد بنده هنوز هم خوانده می شوند) و بعد که مضحک بودن آنها مشخص شده، کسی پيگير قضايا نشد.
يکی از اصلی ترين پيش فرض های گروه های خودجوش وطنی در خارج از کشور هم اين است که چون «جمهوری اسلامی، اسلامی است و در بسياری موارد دشمنی خودش را با فرهنگ قبل از اسلام ثابت کرده»(که خود جای بحث دارد)، پس يعنی هزاران نفری هم که برای سازمان ميراث فرهنگی، موسسه باستانشناسی، و دانشگاه های مختلف کار می کنند يا در آنها تحصيل می کنند هم همه دشمنان فرهنگ قبل از اسلام ايران هستند و تمام زحماتشان نقش برآب است و اگر کاری می کنند، در جهت تسهيل غارت گری سودجويان و خراب کردن آثار فرهنگی است. مثلا" دوست عزيز من که پياده تمام منطقه مرکزی فارس و کوه های بلندش را می پيمايد و هرجا که اثر تاريخی، حتی سه خط نوشته، می بيند، ثبت می کند و علامت می زد که «گنج يابان» محلی به آن دست نزنند، يا دوست ديگری که حياط خانه اش را کرده است انبار ستون های هخامنشی و عيلامی که بعضا" در اطراف محل ماموريتش پيدا می شد، اينها چون برای ميراث فرهنگی کار می کنند، همه خودفروخته و ضد فرهنگ هستند، اما آن خانم و آقايی که در لس آنجلس و اوهايو و نيويورک به سر می برد و 30 سال است در «تبعيد» بوده و مملکت را نديده، دلسوخته است و صاحب نظر و گوينده اينکه همه اينها خائنند؟ يا بنده که خودم هم با وجود درس خواندن در لس آنجلس هرسال به ايران می روم و سعی می کنم همه آثار تاريخی را ببينم و اگر می توانم، دوساعت در زير آفتاب مرداد ماه فارس، بيل به دست سعی می کنم گودالی را که قاچاقچيان برای دزديدن يک نقش عيلامی کنده اند، پر کنم، خائن هستم چون با رفتنم به ايران، به غارت گری جمهوری اسلامی رسميت می دهم؟
اما دردناکتر اينست که اين دوستان (که من نقدا" ادعای فرهنگ دوستيشان را صادقانه فرض می کنم) با داشتن اطلاعات نيم پخته و ناکامل، که بعضا" از کتاب های قديمی و غيرقابل ارجاع يا تحقيقات مخدوش نقل می شوند، بجای کمک به بازکردن ذهن مردم و آموزش فرهنگی، بدتر به تبديل کردن تاريخ به اسباب فخرفروشی و ادعاهای بی دليل و بعد خيمه شب بازی کمک می کنند. معلوم نيست به نفع چه کسی است که بجای اينکه حقيقت استوانه کورش را به مردم ياد دهد، مرتبا" با «ترجمه» (کذا.) اشتباه از آن، اين سند تاريخی را بدل می کند به بازيچه دست سياست مداران و فرهنگ فروشان. چرا کسی سعی نمی کند که واقعا" به مشکلاتی که در جهت حفظ آثار تاريخی وجود دارند (نبود فرهنگ حفاظت در ميان مردم، گنج يابی مردم محلی، و...) بپردازد و بازهم به نظر می آيد که تنها بنای تاريخی که کسی برايش دل می سوزاند همان آرامگاه کورش است که در برابر قصر اردشيردر فيروز آباد يا مسجد سنگی دارابگرد يا حتی فلان چهارطاقی ساسانی در ميان بزرگراه قم-اصفهان، خيلی هم وضعيت مناسبی دارد؟ چرا حفاظت آثار فرهنگی شده است مايه هوچی گری و معروفيت به «خدمتگزار فرهنگی» برای دوستان خارجه نشين که در مهمانی های سه شنبه شب ها يا «گالاهای» فرهنگی به بقيه فخر بفروشند؟
برای مثال، اخيرا" خبری ديدم [تهاجم به فرهنگ و ثروت يک روستای تاريخی [1]] در مورد دهکده ميمند در کرمان که گويا بخاطر وجود گنج يابان، در خطر قرار دارد (خطری که تقريبا" هر دهکده و منطقه ای در ايران را تهديد می کند). نويسنده مطلب برای تشخص دادن به ميمند، گفته بود که دهکده 12 هزارسال آثار سکونت دارد و مردم آن به دين «مهری» پايبند هستند که قبل از «ظهور» زرتشت در ايران وجود داشته، و حالا بعد از حضور اسلام در ايران، ساکننانش به غارها پناه برده اند که از شر اعراب در امان بمانند و حالا جمهوری اسلامی، که در ذهن دوستان حمله دوم اعراب است، سعی در تخريب دهکده از طريق تشويق غارت گران و «مسلمان» کردن مردم مهرپرست آن دارد. بعد هم ادعا کرده اند که زبان مردم ميمند به دليل زندگی در غارها «دستنخورده» مانده و کلمات «ساسانی» در آن موجود است.
فکر نکنم لازم باشد که کسی تخصصی در تاريخ يا زبان شناسی ايران داشته باشد که بتواند مشکلات موجود در اين «گزارش» را ببيند و تاسف بخورد و تعجب هم کند که نويسنده محترم چقدر سعی کرده اند که اين مطلب ساده را هم تبديل کنند به وسيله ای سياسی. اما چيزی که شايد در وحله اول به چشم نيايد، توهينی است که نويسنده مطلب بطور ضمنی به دانشجويانی می کند که اکثرا" بطور داوطلب و بعضی با حقوق ناچيز، در چند سال گذشته سعی در زنده نگهداشتن ميمند و راضی کردن محلی ها به ادامه زندگی در دهکده بجای اسباب کشی به شهر کشيده اند. جدا از انتقاد در مورد سياست های اقتصادی غلط که باعث شده است روستاييان به شهرها نقل مکان کنند، کل مشکل خالی شدن دهات مختص ايران نيست و در محل هايی مانند پروانس فرانسه يا جنوب اسپانيا و بسياری از جزاير يونان، يا حتی شهر معروف ونيز، اين مشکل شناخته شده است. در نتيجه، توصيه نويسنده محترم در مورد زحمات دانشجويانی که سعی داشته اند ميمند را از طريق بازکردن آن به عنوان محلی توريستی، حفظ کنند، کمال کم لطفی است.
اما بگذاريد از طرف خودم بگويم که مشکلم با اين گزارش چيست. 12 هزار سال سکونت در هرجای ايران هنری نيست. شمال تهران (تپه قيطريه) هم به گواهی قبرستانی تاريخی آن، در همين حدود مسکون بوده. در ايران اگر جايی کمتر از 12 هزار سال مسکون بوده باشد بايد تعجب کرد. اما دين مهری هم بدبختی است که دست از سر مطالعات تاريخی ايران برنمی دارد و اينکه چگونه ما گرفتارش شده ايم خود داستانی است جداگانه. خلاصه اينکه دين «مهری» زاييده خيالات بعضی از ادبای اوايل قرن بيستم ايران بود که با خواندن نوشته های رومی و يونانی در مورد «ميترائيسم» در روم و توجه به اين حقيقت که خوب، ميترا خدايی بوده است ايرانی و قبل از زرتشتی، دينی برای مردم ايران بافته اند به اسم مهرپرستی (ترجمه همان ميترائيسم از قضا) که هرچند که بسيار رومانتيک و نوستالژيک و زيباست، مشکلی دارد که حداقل برای کسانی که کارشان مطالعه تاريخ است، مشکل حل نشدنی است. و آن هم اينکه ما از قضا هيچ اثری دال بروجود دين مهری در ايران نداريم. البته که قبل از زرتشت در ايران و بين ايرانيان دين يا اديانی بوده است، اما اول آنکه ما از آنها خيلی کم می دانيم و آن هم از طريق خود اوستا، و ديگر اينکه آنچه هم که از آن دين می دانيم به هيچ وجه دال بر وجود دينی که مختص پرستش مهر باشد نيست. در نتيجه خود خدا و ميترا به تنهايی می دانند که قضيه مذهب مهری مردم ميمند از کجا سرچشمه می گيرد.
اما غارنشينی مردم ميمند که نويسنده محترم از بلاهای دوره اعراب می دانند. اگر مردم ميمند بعد از حمله اعراب به غارها پناه برده اند، دقيقا" چه چيزی در 1300 سال گذشته، حتی در صد سال گذشته و بعد از سلطنت رضاشاه، جلوی آنها را گرفته از غارها بزير آيند؟ سوال بعدی هم به دنباله همين است. از غارها به کجا فرود آيند؟ در اطراف ميمند غير از همين غارها که جايی نيست! اصلا" ساکن کجا بوده اند که به غارها پناه برده اند؟ چرا غارنشينی بايد چيز بدی باشد و تقصير حمله اعراب؟ چرا نمی شود که مردم ميمند هم مانند مردم ده کندوان تبريز (که به زودی با «کشفشان» توسط دوستان حتما" خبری هم در مورد آنها خواهيم شنيد) انتخاب کرده اند که بجای ساختن خانه از سنگ و چوب، در محل های طبيعی که کوه ها در اختيارشان گذاشته زندگی کنند؟ آيا زندگی کردن کندوانی ها در مخروط های آتشفشانی هم ربطی به حمله اسکندر دارد؟
بعد هم اينکه زبان ساسانی دقيقا" چيست؟ از جمله نداتشتن درک تاريخی، يکی از معمول ترين کمبودهای آموزشی در ايران نبودن دانش اوليه زبانشناسی است. به همين دليل است که بسيار می شنويم که فلان گروه در فلان ده، به زبان «پهلوی» سخن می گويند يا اينکه «زبان دوره هخامنشی را حفظ کرده اند». زبان «پهلوی» همان فارسی ميانه است، يعنی پدر زبان فارسی امروز، و زبان «هخامنشی» هم فارسی باستان است، يعنی پدربزرگ زبان فارسی امروز. همانطور که شما نمی توانيد ادعا کنيد که پسرعمويی داريد که 50 سال است شش ساله مانده، به همين ترتيب ادعای اينکه زبان 2500 سال يا 1500 سال پيش دست نخورده مانده باشد، بی دليل است و مسخره. زبان مرتبا" در حال پيشرفت و تغيير است. زبان انگليسی امروزه، فرزند زبان انگليسی دوران جفری چاسر (نويسنده «داستان های کنتربری») است. آيا اگر کسی ادعا کند که مردم فلان ده در انگلستان امروزه به زبان چاسر سخن می گويند، کسی او را جدی می گيرد؟ البته که نه! و تازه چاسر 700 سال پيش زندگی می کرده. اما هرروزه در ايران ادعاهايی می شنويم که زبان يک روستا همان زبان «پهلوی» است. جل الخالق! حالا ادعای اينکه مردم ميمند از کلمات «ساسانی» استفاده می کنند از اين هم جالبتر است. مگر بقيه مردم ايران از چه کلماتی استفاده می کنند؟ تمام اين کلمات فارسی از کره ديگری آمده اند؟ گياه، جهان، آب، آتش، هوا، مينو، دانا، و... همه کلمات «ساسانی» هستند. تصور می کنيد که با از بين رفتن ساسانيان، ايرانيان لال شدند و بعد از «دو قرن سکوت» زبانی جديد اختراع کردند؟؟
قضايا بسيار ساده است. ميمند روستايی است که اهالی آن در غار زندگی می کنند و قرن هاست که اجدادشان هم در همين غارها زندگی کرده اند. زبان ميمندی هم زبان فارسی است که با لهجه خاصی صحبت می شود که بعضی خصوصيات گويش های مرکزی ايران را حفظ کرده (که بقيه به لطف راديو و تلويزيون همه به نفع لهجه تهرانی/فتحعليشاهی در حال از بين رفتن هستند). سازمان ميراث فرهنگی و گروهی دانشجو و کارمند، برای حفظ اين روستا سعی کرده اند آنرا کمی توريستی کنند (که از ميز و صندلی پست مدرن ساخته شده از کنده درخت که در عکس ديده می شود هم معلوم است، اگر نه از شومينه آن!). اين باعث شده که هم محلی ها و هم گنج يابان حرفه ای به کندن زمين های اطراف بپردازند که هم شايد «گنجی» پيدا کنند (بخوانيد يکی دو سکه نقره) و هم «زيرخاکی» که بتوانند به توريست های تهرانی و فرنگی بفروشند. کسی هم جلودار زياده خواهی و حرص مردم نيست. هوچی گری سياسی و فخر فروشی فرهنگی در قالب اطلاعات مسخره و غلط توسط سينه چاکان هم فقط کمکی می کند به لوث شدن کل معضل و بدتر شدن شرايط و دلسردی کسانی که از صميم قلب کار می کنند. دست شما درد نکند. [2]
Recently by Khodadad Rezakhani | Comments | Date |
---|---|---|
نوروز و عید و بهار | 5 | Mar 20, 2012 |
Faking Yazdger Again, and Faking Omar Too! | 9 | Dec 16, 2009 |
Ahmadinejad and the UN Summit | 64 | Apr 21, 2009 |
Links:
[1] //news.gooya.com/columnists/archives/087613.php
[2] //news.gooya.com/columnists/archives/087613.php