« نترسیم نترسیم ما همه با هم هستیم.»
نیاز و دلبستگی حاکمیت ایران به ترساندن مخالفان بالفعل و بالقوه اش را نباید دست کم گرفت. حکومتهای این چنینی باید میزان ترس را بالا نگه دارند تا در مصرف عملی سرکوب خشن و بهای ناگزیرش صرفه جویی کنند. اما در مورد جمهوری اسلامی نقش ترس از این هم فراتر میرود. در ناخودآگاه این هیولا خویشاوندی مرموزی بین راستی و نترسی برقرار شده است.
جمله غریب احمدی نژاد را به یاد بیاورید که در یکی از مناظرات تلویزیونی گفت : «دروغگو خائن است و خائن ترسو.» این جمله اختی با منطق یا با لغت نامه ندارد. دروغ گزینشی آگاهانه است روبروی دانسته ها و ترس واکنشی است انتخاب نشده به محسوسات. این دو مجبور به همراهی نیستند و تصور دروغگوی شجاع یا راستگوی ترسو آسان است.
اما این جمله کلیدی است برای فهمیدن تفکر گردانندگان دادگاه های مضحکی که درطول آن متهمین خود و عقاید پیشین خود را محکوم می کنند. هدف باوراندن نیست، ترساندن است. پیام این است: همتایانتان در زندان می ترسند و اعتراف می کنند، پس بترسید و چون ترسیدید بپذیرید که حق با شما نیست.
اما چنین نشد. هنگامی که مردم بپاخاسته از واکنش خود به این دادگاهها باخبر شدند با شادمانی دریافتند که نترسیده اند. دلیرترین آنان حتا به خیابان ها ریختند.
اکنون، هفته ها پس از آغاز بحران، میزان ترس از حکومت پایین تر از آن است که اداره استبدادی متعارف کشور را ممکن سازد. دولت نیازمند اختصاص بخش مهمی از امکاناتش به سرکوب فیزیکی است. این آینده این نظام را از هر زمان دیگری از زندگی سی ساله اش تاریک ترمی کند.
چرا مشاهده نگاه پر از ترس ابطهی در دادگاه بیش از آن که بترساند انزجار آفرید؟ این پرسش ما را به واژه کلیدی دیگر این جنبش می کشاند.
همگان«همه چیز را همگان دانند.»
این جمله بزرگمهر از نادر نمونه های بازمانده از خردورزی ایرانی پیش از اسلام است. چه طنز شیرینی که پانزده قرن بعد از او و درسرزمین او جنبشی بدنیا آمده که میتواند به سادگی خود را در این پنج واژه خلاصه کند!
در باب پیشگامی این جنبش در استفاده از فن آوری های نوین از فیس بوک و توییتر تا بالاترین بسیار نوشته شده است. جا دارد خاطرنشان کردن این که این فن آوری های اوایل قرن بیست و یکم در انقلابی بکار گرفته میشود که به لحاظ غیبت کامل احزاب سازمانیافته رنگ و بویی قرن نوزدهمی دارد.
در ایران امروز داد و ستد آنی اطلاعات میان توده میلیونی شهروندان معترض بدون دخالت دیوانسالاری حزبی و انقلابیون حرفه ای صورت میگیرد. بدین ترتیب و سرانجام، فن آوری نو امکان بستن پرانتز یک صد ساله دگم لنینی را داده است. انقلاب که در قرن بیستم به مشغله انقلابیون حرفه ای بدل شده بود، بار دیگر، همچون اروپای 1848، به سرگرمی شریف شهروندان آرمانخواه بدل می گردد.
غیبت رهبری چیزی جز از نقطه ضعف استراتژیک این جنبش است. ناتوانی موسوی و دیگر سران اپوزیسیون رسمی در ارائه رهنمود به جنبش، به جای آنکه آن را بخشکاند، به تبیین هویت استثنایی آن کمک کرده است. تصمیمات این جنبش نه در مغز یک فرد که در باغ بارور خرد جمعی شکوفا می شود. این خیالپردازی کهنه آنارشیستهای پیشا مارکسیست این روزها در تهران زندگی می کند.
این جنبش همگانی آن قدر به خود اعتماد دارد که حتی از ورود رفسنجانی به درون خودش هراسی ندارد. چه بهتر که خطی که دوستان و دشمنان جنبش را از هم سوا می کند تا عمق نظام نفوذ کند. « همه باهم» شعار نبوغ آمیز خمینی در سال 57 امروز دوباره زنده شده است . تفاوت تعیین کننده با آن زمان در چند و چون تعبیر واژه های بظاهر بیگناهی چون «همه» و «با هم» خواهد بود .
و این بحث ما را میکشاند به حضور یاد مادر نگونبخت این جنبش یعنی انقلاب 1357 در حافظه اجتماعی .
حافظهفراموشکاری از سنت های دیرین و همچنان زنده فرهنگ کهنسال ایران است.
دو خرداد، پانزده خرداد ، بیست و دو خرداد، سی خرداد، هفت تیر، هجده تیر، سی تیر... توانایی تاریخ ایران در تولید روزهایی که فعالین رنگارنگ سیاسی آنها را بیاد ماندنی می دانند شگفت انگیز است. این اشتها چنان است که ظرفیت تقویم سالانه وفهرست نامهای خیابان ها در تهران را به چالش میگیرد. دو سه دهه صبر کافی است تا اهمیت درازمدت واقعی این روزها برای تاریخ کشور آشکار شود. این که چه چگونه میدان بیست و پنج شهریور میدان هفت تیر شد از خاطر بسیاری از رهگذران این میدان فرو بسته است.
اما حافظه جمعی تنها آنچه فرهنگ رسمی و رقبای معترضش هضم کرده اند نیست.
تاریخ معتبر اتفاقاتی که در سال 1357 رژیم جمهوری اسلامی را جایگزین حکومت پادشاهی کرد هنوز نوشته نشده است و بعید است که به این زودی ها نوشته شود. روایت این رژیم از چگونگی زاده شدن خودش را همه می شناشند: انقلاب 1357 اسلامی بود و سرنگونی شاه به ثمر رسیدن تلاش مردم برای بازیافتن هویت مذهبی پایمال شده توسط رژیمی غربزده. روایت بدیل هم آشناست : آن ماجرا مالیخولیایی دست جمعی، ترمزی واپسگرا در برابر ترقی و در یک کلام فاجعه ای اجتماعی از نوع به قدرت رسیدن هیتلر یا سقوط ساسانیان بود.
کم خریدار تر از این دو داستان، و دیگرانی که دایی جان ناپلئون وارانه نقش بیگانگان را پررنگ می کنند، روایت دیگری از انقلاب 1357 هم هست که از یاد ها پاک نشده بود و اتفاقات سال 1388 آن را شنیدنی تر خواهند کرد. در این حکایت مردم ایران سال 1357 با دست خالی و سرشار از دلاوری حکومتی تا دندان مسلح را سرنگون کردند چون کارد به استخوانشان رسیده بود ولی این استخوان مذهب نبود، چیزی بود از جنس کلمه ترجمه نشدنی غیرت.
امسال حکومت جمهوری اسلامی سرانجام موفق شد همان کارد را به نزدیکی همان استخوان برساند.
چه در انتخاب روش ها و شعارها و چه درکارگردانی جزئیات ریز و درشت رو دررویی مردم و حکومت، بپاخیزی کنونی نسب خود را به قیام بهمن 57 می رساند. خویشاوندی آشکارمیان این دو بر هیچ کس پوشیده نمانده است. هنگامی که سید علی خامنه ای این بپاخیزی را کاریکاتور سال 57 نامید فقط رجزخوانی نمی کرد. به خود و هوادارانش قوت قلبی می داد که به آن سخت نیاز دارند. آخر چه کسی مایل به اجرای نقشی است که محمد رضا شاه در آن سال اجرا کرد ؟
انقلاب 1789 برای دو قرن موضوع اختلاف جدی در فرانسه بود. تنها در پایان سالهای 1980 وپس از ورشکستگی اردوگاه سوسیالیسم روایت یگانه ای از این رویداد توسط حافظه تاریخی ملی پذیرفته شد. پیش از آن هر گفتمانی درباب آن چه دو سده پیش اتفاق افتاده بود و هر شرحی از فضیلت ها و رذیلتها ی بازیگران اصلی انقلاب به سادگی مشرب ایدئولوژیک سخنگو را برملا می کرد.
کسی نمی داند که انتظار برای رویداد مشابهی در مورد بازخوانی انقلاب ایران تا کی به طول انجام خواهد آمید. بخت اینکه هم نسلان من در طول عمر خود شاهد ظهور آن باشند بسیار ناچیز است. در غیاب چنین توافقی، بپاخیزی کنونی ناچار است که در زیر سایه میراثی پر از ابهام زندگی کند.
درمیان این ابهامات سرنوشت سازترینشان جایگاه خشونت است در اصلاح اجتماعی.
خشونت
در ایران امروز جدا کردن دین از دولت و طرد خشونت به عنوان ابزار تغییر اجتماعی هر دو از جنس آرمان اند.
در بخش بزرگی از جهان معاصر، اما، هر دو این دو موضوع ،آن هم تا حد خمیازه، موضوع توافق عام برای اداره جامعه شده اند. در همه جای جهان غرب، البته، این دو تسویه حساب به یکسان انجام نشده است .
در فرانسه از اواخر قرن نوزدهم و از جمهوری سوم به بعد مذهب امری خصوصی شده بود ولی برای بی اعتبار شدن خشونت انقلابی در افواه عام باید تا اواخر قرن بیستم صبر می شد. در ایالات متحده ، که الغای برده داری به یک جنگ داخلی نیازمند بود، برخلاف اروپا گفتمان خشونت انقلابی برای تغییر اجتماعی هیچگاه پرآوازه نشد . از سوی دیگر، حضور پررنگ مذهب در گفتمان سیاسی متعارف در آمریکای معاصر همچنان اروپایی ها را متعجب می کند و شاید همین نکته اکنون مهم ترین تمایز میان دو کرانه اقیانوس اطلس باشد.
چه بپسندیم چه نه ، انقلاب 1357، چه آن را افتخارآمیز بدانیم و چه ننگ آور، برجسته ترین ماجرای همگانی است که مردم ایران برای بنای هویتی ملی دارند. این اتفاق به مذهب سخت آغشته بود و با خشونت همدل. سرانجام هیولایی را بر مسند قدرت نشاند. امروز دختر آن انقلاب قصد جان آن هیولا را کرده است.
بزرگترین گره کنونی در برابر این این کارزارپیروز شدن بدون آلودگی به زهر خشونت است. همه امروز می دانیم که فرجام انقلاب سال 1357 وقتی قلم زده شد که خلخالی در پایان دادگاهی نمایشی به هویدا تیر خلاص زد بدون آن که حتا شریفترین انقلابیون برآشفته شوند. این تک تیر فراخوانی بود برای سرکوبهای توده ای رسوای سالهای بعد.
موضوع طرد خشونت از موضوع لائیسیته و سکولاریسم فوری تر است. این بحثی درباره روشهاست و نه درباب برنامه. بحثی است که بدنه جنبش با آن رو در روست و نه سران غایبش. کمرنگ شدن نقش مذهب در زندگی اجتماعی در ایران هم مثل همه جای دیگرنتیجه اجتناب ناپذیر ناتوانی اسلام است در ارائه بدیلی پذیرفتنی برای اداره جامعه . کارنامه اسلام سیاسی دراداره ایران به اندازه ای سیاه است که شرط بستن بر غروب تدریجی ناگزیرش بصیرت چندانی نمی طلبد.
اما اگر دوران طلایی دیانت سیاسی در ایران پشت سر اوست، نمی توان با همین خوشبینی درباره آینده خشونت سیاسی در ایران سخن گفت. در برابر حکومتی که گفتارش، پندارش و کردارش آکنده از خشونت است، چه توان کرد؟ چگونه می توان از شر آن خلاص شد بی آنکه فضای عمومی را به زهر دیرپای خشونت آغشته کرد؟
فرجام بپاخیزی شگفت مردم در ایران بسته به پاسخی است که همگان به این پرسش خواهد یافت.
کامران بهنیا
14 اوت 2009
Recently by KamranBehnia | Comments | Date |
---|---|---|
Seyyed Ali Shah | 16 | Jun 23, 2009 |
می تونی مشت منو وا بکنی | - | Jan 29, 2009 |