در بخش اول [1] از دو بخش این داستان به این جا رسیدیم که شاه هاماوران (یمن) راضی به ازدواج دخترش سودابه با کیکاوس پادشاه قدرتمند ایران نیست چون با این ازدواج دختر یکدانه اش برای همیشه از پیش او دور خواهد شد.
ابتدا این دو نفر را با هم روبرو می کند به این امید که سودابه کاوس را نپسندد و راضی به ازدواج با او نشود ولی بر خلاف میل او سودابه و کاوس شاه یکدیگر را می پسندند و شاه هاماور کینه جویانه نقشهء شومی می کشد. پس از مراسم ازدواج این دو، شاه یمن از کیکاوس می خواهد تا برای تفریح و شکار هفته ای به صحرا و کوهستان بروند.
در هنگام بزم شبانه، سپاهیان از قبل آماده طبق نقشه، کاوس شاه و سران لشکر او را که از اسلحه دور هستند غافلگیر می کنند و دست بسته با اسب به ساحل دریا می برند تا روز بعد آنها را با کشتی به یک جزیره که در آن قلعه ای به نام سحاب دژ قرار دارد روانه سازند.
بعد از اجرا شدن نقشهء شاه هاماوران – دخترش سودابه از او و این خیانت اعلام بیزاری می کند و درخواست می کند یا او را بکشند و یا به سحاب دژ، در کنار کاوس، منتقل کنند که با این درخواست او موافقت می شود.
کاوس که با سران لشکرش در قلعه زندانی و افسرده است با رسیدن سودابه شادمان می شود.
متاسفانه پس از چند ساعت صرف وقت نتوانستم پنجاه و چند بیت باقی ماندهء این داستان را کامل در این جا بیاورم چون فرمت کردن اشعار در این جا بسیار مشکل است. و لذا شما می توانید:
فایل کامل پی دی اف داستان ازدواج کاوس و سودابه را در از لینک [2] دانلود نمایید.
و اینک بخش دوم این داستان:
شاه هاماور شنید این سان جواب
سر گران از درد و دل پُر پیچ و تاب
پس به ظاهر خنده ای بر لب گشود
در نهانش دل پُر از اندیشه بود
بعد از آن در محفل یاران خویش
گفت با فرزانگان حال ِ پریش
عاقلان گفتند ای هاماوران
می نباید کینه جستن با کیان
شاه ایران در پی صلح است و بزم
می نخواهد اختلاف و جنگ و رزم
زین سخن شد شاه هاماور حزین
حیله ای اندیشه کردی پُر ز کین
پس خبر آمد ز دربار یمن
از نشست شاه با آن انجمن
وانگهی اعلام شد در یک پگاه
وصلت سودابه و کاوس شاه
پس بدادی کاوس کی دو هزار
اشتر واسب و عماری پُر ز بار
از حریر و نقره و دینار و عاج
ظرف زرین و بلور و فرش و تاج
بعد از آن سودابه آمد سوی شاه
گلرخش سرخ و کمند مو سیاه
تا به آیین و رسوم موبدان
مجلس عقدی به پا گردد عیان
هفته ای جشن و سرور و ساز بود
محفل بزم و می و آواز بود
پس بگفتی شاه هاماور به کی
هفته ای دیگر بباید جشن و می
چون رویم با شادی و سور و صفا
در طبیعت سبز و خوش آب و هوا
زُبدگان لشکرت با ما سوار
آهوان در دشت و ما بهر شکار
کاوس کی زین خبر خوشحال شد
با سپهداران خود همراه شد
در رکابش بیژن و گرگین و گیو
توس و بهرام و هم آن گودرز نیو
جملگی همراه شاه آن دیار
راهی بزم و شکار و کوهسار
چون بگفتند این خبر سودابه را
بر دلش بد آمدی زین ماجرا
می توانید بقیه داستان و تمامی این فایل را از اینجا دانلود [3] کنید.
بهروز مهمان
آگوست 2009
Recently by Mehman | Comments | Date |
---|---|---|
ایران - عراق جام ملتهای آسیا 2011 | 32 | Jan 09, 2011 |
آب جیز | 23 | Nov 17, 2010 |
باز هم باران | 13 | Nov 12, 2010 |
Links:
[1] //iranian.com/main/2009/aug-32
[2] //www.mediafire.com/?ddyddu0jmdy
[3] //www.mediafire.com/?ddyddu0jmdy