برای یک دورهء آموزشی یک ماه در شهر دیگری سکونت داشتم. یکی از همکلاسی هام یک زن لاغر و قد بلند و زیبا بود. اسمش زو بود. از روز اولی که دورهء ما شروع شد باهم دوست شدیم. خیلی شوخ طبع و با مزه بود و خیلی با هم می خندیدیم. صبح ها از هتل محل اقامتمان تا ساختمان شرکتی که کلاسها در آن تشکیل می شد پیاده میرفتیم و غروب ها با سایر هم کلاسی ها به شام می رفتیم. وقتی هفتهء سوم دورهء ما آغاز شد، اتفاق عجیبی افتاد.
در تمام زندگیم به نگاه مردها عادت داشته ام. مثل این میمونه که حسی کاملا غریزی حتی بدون دیدن نگاه مردها می تونه نگاه اون ها رو روی خودم شناسایی کنه و به مغزم علامت بفرسته که کسی دارد به من نگاه می کنه. حتی نوع این نگاه هم بصورت غریزی جایی در مغزم ثبت میشه و می تونم بگم چه در سر مردی که به من نگاه می کنه میگذره. اون روز اما روز عجیبی بود، چون سنگینی نگاه غیر معمولی را روی خودم حس می کردم، و وقتی اونو دنبال کردم با چشمهای زو روبرو شدم. گیج شده بودم، چون نمیدانستم چرا. حس عجیبی بود، چون بجای هیجان گذرای نگاه یک مرد، شوک و گیجی خاصی بر من حکمفرما شده بود. فکر می کنم حس کنجکاوی من بخاطر این توجه برانگیخته شده بود. آیا زو همجنس گرا بود؟ شکل ظاهریش مثل همجنس گراهای زن دیگری که می شناختم نبود. دامن و جوراب نایلون و کفش پاشنه بلند می پوشید و ماتیک می زد. زو ممکن بود همجنس گرا باشه یا نباشه، اما من مطمئن بودم که من همجنس گرا نیستم.
وقتی در غرب زندگی می کنی همجنس گرا[1] زیاد می بینی. اگر از معاشرت باهاشون احساس ناراحتی نکنی، میتونی دوستای بسیار خوبی هم در میانشون پیدا کنی. من در ایران چیز زیادی راجع به همجنس گرایی نمیدونستم. یک بار در دبیرستانی که در تهران میرفتم یک ماجرایی شده بود که باعث شده بود چند تا از دخترها رو از مدرسه بیرون کنند اما هرگز نفهمیدم جریان چی بود.
وقتی فیلم پورنو نگاه می کنی، خیلی وقتها زنها رو در حال معاشقه با هم می بینی. از بوسیدن و لمس کردن پستونها تا نوازش کس و حتی فرو کردن مچاچنگ[2] توی کس و کون همدیگر، تصویر عشق بازی زنها با هم خیلی وقتها در فیلمهای پورنو نشون داده میشه، اما نه برای مخاطب های همجنس گرا. تمام این قصه های تخیلی برای آدمهای دگر جنس گرا[3] درست میشن. به همین خاطره که خیلی وقتها توی فیلم های پورنو، یک یا چند مرد هم به جمع اون زنها اضافه میشه و همگی با هم مشغول باصطلاح عشق بازی می شن. اگر از من بپرسی، حضور بیش از دو نفر توی صحنه در معاشقهء واقعی کار بسیار بیخودیه. سکس باید با حواس جمع و تمرکز بین دو نفر اتفاق بیفته تا نتیجهء دلپذیر و رضایتبخشی داشته باشه. حضور هر کس دیگر کار عبث و بیخودیه و فقط به درد تخیل بچگانهء بعضی مردها میخوره، نه مردهای باتجربه.
من دوست های زیادی بین همجنس گراهای مرد دارم. این مردها عموما دوستان بسیار خوبی برای زنها می شوند. هم پر از قصه های جالب هستند، هم کشش زیادی به بیان تفکرات و احساساتشان دارند. هم مستمعین خوبی هستند، هم باهات رقابت و حسادت نمی کنند، و هم به هیچ وجه من الوجوه دنبالت نیستند. از این مجموعه همیشه دوستهای خوبی برای من بیرون آمده و با آنها احساس راحتی زیادی می کنم. اما دوستان هم جنس گرای زن نداشتم. در محل کارم و در همسایگی ام آنها را می دیدم و می شناختم اما هرگز صمیمی نشدیم.
آن شب بعد از یک روز طولانی کار همگی با هم رفتیم به یک بار. بعد از خوردن شام و مشروب، بعضی ها مشغول رقصیدن شدند. وقتی زو آمد طرف من و از من دعوت به رقص کرد، یکه خوردم. نمیخواستم با یک زن برقصم. گفتم من رقصندهء خوبی نیستم. گفت یادت میدم. گفتم متشکرم اما نمیخوام برقصم.
دوباره فردا صبح که رفتیم سر کلاس، زو آمد نشست پیش من. دیگر از هیجان توجه یک زن به خودم خبری نبود. خوشم نمیامد. عصبانی شده بودم که همه رو برق میگیره و ما رو چراغ نفتی! من جانماز آب نمی کشم. از سکس خوشم میاد و از این بابت شرمنده نیستم. از تجربه کردن چیزهای جدید هم نمی ترسم. وقتی تخیلم بین چیزهایی که میدیدم و می شنیدم و حس می کردم میدوید و به سناریو های مختلف فکر می کرد، به هماغوشی با یک زن فکر کردم. وقتی کلاس تمام شد و برگشتم هتل، توی کیفم دنبال کلید اتاقم میگشتم که پاکت کوچیکی رو پیدا کردم. روش نوشته بود"پریناز". توی اتاقم بازش کردم. دیدم یک کارت توشه از زو. نوشته بود "خیلی ازت خوشم میاد. میشه بهم تلفن بزنی و با هم کمی حرف بزنیم؟" خیلی بدم اومده بود. چه پررو! اما شب که توی اتاقم بودم خوابم نمی برد. دلم سکس میخواست.
توی کیفم گشتم. پیداش کردم. شماره رو گرفتم. گوشی رو با صدای خواب آلودی برداشت. وقتی فهمید منم گفت "کجایی پریناز؟" گفتم "توی یک شهر دور، توی اتاق هتلم هستم و دلم برات خیلی تنگ شده. حشریم. خوابم نمی بره." گفت "میتونی با دستت پستون راستتو فشر بدی؟" گفتم" آره." گفت "من اگه الان اونجا بودم می گرفتمش توی دهنم و می مکیدمش." مثل این بود که برق سه فاز توی تمام تنم راه افتاده بود. دستمو کردم توی شورتم. خیس بودم.
با من تا آمدن توی تلفن عشقبازی کرد. فقط وقتی که صدای فریادمو شنید و باهام حرفای مهربون زد، گوشی رو گذاشت. معشوقم. می پرستمش. کاش برگرده.
[1] Homosexual, gay
[2] Dildo به فارسی مچاچنگ یا کیر کاشی خوانده می شود.
[3] Heterosexual
Recently by Parinaz Samii | Comments | Date |
---|---|---|
معاشرت کردم | 42 | May 01, 2009 |
مذاکرات سکس | 26 | Mar 22, 2009 |
شنا | 40 | Mar 08, 2009 |