با اولین نفسی که میکشیم، سفر به سوی مرگ را آغاز میکنیم.
در این راه، که از آغاز، سخت و طاقت فرساست، گاهی احساس خوشبختی میکنیم، چرا؟ چون یکی از موانع را پشت سر گذاشته و باز هم به مرگ و نابودی نزدیک و نزدیکتر شده ایم.
از آفتاب و مهتاب لذت میبریم، زیر باران خیس میشویم، با دیدن گلها لبخند میزنیم و از پژمرده شدن آنها دلمان میگیرد.
بیشتر وقتها، دلمان تنگ میشود، برای این کس و آن کس، برای این چیز و آن چیز، و تا به آنها میرسیم، خوشبخت میشویم، ... برای چندمین بار، در این مسیر.
خوب که چه؟
برای چه اولین نفس را میکشیم به سوی نبودن؟
برای چه تلاش میکنیم که بمیریم؟
مگر هر نفس ما را به مرگ نزدیکتر نمیکند؟
پس برای چه نفس میکشیم؟؟
به دنیا آمده ایم که بمیریم؟
آیا باید بمیریم تا به دنیا بیاییم؟
آیا این زندگی یک توهم است؟
همه به یک سؤ میرویم.
مقصدمان یکیست.
راهمان یکیست.
پس چرا میگوئیم که متفاوتیم؟
ما همه اینجاییم که بمیریم!
لعنت به آن که این راه را سرنوشت ما کرد.
آیا این زندگی یک زنده بگور نیست؟
یک زنده بگور دسته جمعی!
با هر پلک زدن، با هر ثانیه، با هر نگاه، نزدیک میشویم به لحظه نیستی
مثل یه بمب ساعتی و نزدیک شدنش به لحظه انفجار
فقط این انفجار برای ما به سکوت و خاموشی ختم میشود
لعنت به آن که سکوت خاک را برای ما تضمین کرد.
لعنت به آن که، تاریکی محض را برای ما تضمین کرد.
لعنت به این راه
لعنت به ما، که این سفر را قبول میکنیم
لعنت به این نفس، که میاید و میرود
لعنت به این زمان که فقط و فقط میرود.
"هر نفسی که فرو میرود، ممد حیات است و چون برمیاید مفرح ذات..."
نه، هر نفسی که فرو میرود مخل حیات است و چون برمیاید مقرب موت
Recently by HaNi | Comments | Date |
---|---|---|
مرگ و زندگی | 2 | Mar 12, 2010 |
بد از این همه سال | 3 | Mar 03, 2010 |
کابوسی شیرین؟؟؟ | - | Aug 19, 2009 |