از ميان دشتی ﭙر ازگلهای شقايق كه تا كمرم می رسيد
و از هيچ سويی مرزی نداشت قدم بر ميداشتم در حالی كه دستانم را روی گلها می كشيدم
. شبنم سحری به وجودم يك نوع لذت بی تعريفی می داد. آزاد و رها بودم، بدون هيچ
گونه واهمه ای . قلبم احساس شادی عجيبی میكرد. میرفتم از ميان گلهای شقايق سرخ.
ميرفتم و ميرفتم. نمي دانم چند ساعتی تا اينكه ديگر ﭙاهايم توان رفتن نداشتند.
>>>
دو روزه که شوهرم مرده. دو روزه که من عاشقم. چادر سیاه سرم میکنم و یه
گوشه ای می شینم، اشکم در نمی آد. اصلا من عاشقم، عاشق که نباید گریه و زاری کنه. همه برام غصه می خورن، می گن بیچاره سهیلا شوکه شده، اما اونا نمی دونن که من عاشقم
>>>
مشتی رمضون که چند سال پیش دو بار پشت سر هم به مشهد سفر کرده و در نتیجه مشتی شده بود، از زمانی که خودش رو می شناخت، با مرده و مرده شویی سرو کار داشت.
>>>