داستانی نه تازه کرد ، آری
آن ز يغمای ِ ما به ره شادان ؛
رفت و ديگر نه بر قفاش نگاه
وز خرابیّ ِ ماش آبادان
دلی از ما ، ولی خراب ببرد !
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
عقوبت
Hooshang Tarreh-GolMon Nov 28, 2011 07:57 PM PST
میوه بر شاخه شدم
سنگپاره در کفِ کودک.
طلسمِ معجزتی
مگر پناه دهد از گزندِ خویشتنم
چنین که
دستِ تطاول به خود گشاده
منم!
□
بالابلند!
بر جلوخانِ منظرم
چون گردشِ اطلسیِ ابر
قدم بردار.
از هجومِ پرندهی بیپناهی
چون به خانه بازآیم
پیش از آن که در بگشایم
بر تختگاهِ ایوان
جلوهیی کن
با رُخساری که باران و زمزمه است.
چنان کن که مجالی اَندَکَک را درخور است،
که تبردارِ واقعه را
دیگر
دستِ خسته
به فرمان
نیست.
□
که گفته است
من آخرین بازماندهی فرزانگانِ زمینم؟ ــ
من آن غولِ زیبایم که در استوای شب ایستاده است
غریقِ زلالیِ همه آبهای جهان،
و چشماندازِ شیطنتش
خاستگاهِ ستارهییست.
در انتهای زمینم کومهیی هست، ــ
آنجا که
پادرجاییِ خاک
همچون رقصِ سراب
بر فریبِ عطش
تکیه میکند.
در مفصلِ انسان و خدا
آری
در مفصلِ خاک و پوکم کومهیی نااستوار هست،
و بادی که بر لُجِّهی تاریک میگذرد
بر ایوانِ بیرونقِ سردم
جاروب میکشد.
بردگانِ عالیجاه را دیدهام من
در کاخهای بلند
که قلادههای زرین به گردن داشتهاند
و آزادهمَردُم را
در جامههای مرقع
که سرودگویان
پیاده به مقتل میرفتهاند.
□
خانهی من در انتهای جهان است
در مفصلِ خاک و
پوک.
با ما گفته بودند:
«آن کلامِ مقدس را
با شما خواهیم آموخت،
لیکن به خاطرِ آن
عقوبتی جانفرسای را
تحمل میبایدِتان کرد.»
عقوبتِ جانکاه را چندان تاب آوردیم
آری
که کلامِ مقدسِمان
باری
از خاطر
گریخت !
۱۳۴۹
//www.shamlou.org/index.php?q=quotes/1&page=5
sure Hooshang, let's do more
by Anahid Hojjati on Mon Nov 28, 2011 07:36 PM PSTtranslation. i like doing translation from farsi poetry to english as a group.
As long as there's at leat one reader, it's worth the time
by Hooshang Tarreh-Gol on Mon Nov 28, 2011 07:35 PM PSTthank you for being a proper student of Nima and Shamlo, also remembering Rafigh Varatan Salakhanian.
It's actually only one poem from Shamlo. The first one is a Nima poem read by him. They had posted that on the ocassion of Nima's birthday. Shamlo reads it so well.
We had some good times translating Nima to Ingilisi, we ought to do it more often, cheers
----------------------------------------------------------------------------
هیجدهم اردیبهشت ماه مصادف است با
سالگشت کشته شدن
«وارتان سالاخانیان». آزاده مردی ارمنیالاصل
که در باورمندیش
به عدالت اجتماعی و عشقی که به مردم
داشت، شکنندهترین
شکنجهها
را تاب آورد و
نشکست.
«احمد
شاملو» در پانویس شعر بالا که به نام
«مرگ نازلی» در مجموعه
شعر «هوای تازه» و به
یاد «وارتان» سروده و به چاپ رسیده،
دربارۀ
او که در تاریخ
مبارزات سیاسی ایران
«اسطوره ی مقاومت» لقب گرفت، نوشته است:
«وارتان
سالاخانیان پس از
کودتای
28
مرداد سال
32
گرفتار شد. همراه مبارز
دیگری ـ «کوچک شوشتری»
ـ زیر شکنجۀ ددمنشانهئی
به قتل رسید و به سبب آن که
بازجویان جای سالمی در
بدن آنها
باقی نگذاشته بودند برای ایزگم کردن،
جنازۀ
هر
دو را به رودخانۀ
جاجرود افکندند.
«وارتان»
یک بار شکنجهئی
جهنمی را تحمل
کرد و به چند سال زندان
محکوم شد. منتها بار دیگر یکی از افراد
حزب توده در پروندۀ
خود او را شریک جرم خود قلمداد کرد و
دوباره برای بازجوئی از زندان قصر
احضارش
کردند. من او را بیش از
بازجوئی دوم در زندان موقت دیدم که در
صورتش داغهای
شیار
وار پوست کنده شده به
وضوح نمایان بود.
در شکنجههای
مجدد بود که «وارتان» در
پاسخ سؤالهای
بازجو لجوجانه لب از لب باز نکرد و حتی
زیر شکنجههائی
چون کشیدن
ناخن انگشتها
و ساعات متمادی تحمل دستبد قپانی و
شکستن استخوانهای
دست و پای خویش
حتی نالهئی
هم نکرد.
. .»
//www.parand.se/ra-vartan.htm
thanks Hooshang
by Anahid Hojjati on Mon Nov 28, 2011 06:24 PM PSTbeautiful poems from shamlou.
مرگ نازلی
Hooshang Tarreh-GolMon Nov 28, 2011 06:12 PM PST
«ــ نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زیرِ پنجره گُل داد یاسِ پیر.
دست از گمان بدار!
با مرگِ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبودشدن، خاصه در بهار...»
نازلی سخن نگفت
سرافراز
دندانِ خشم بر جگرِ خسته بست و رفت...
□
«ــ نازلی! سخن بگو!
مرغِ سکوت، جوجهی مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشستهست!»
نازلی سخن نگفت؛
چو خورشید
از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت...
□
نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود
یک دَم درین ظلام درخشید و جَست و رفت...
نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود
گُل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!»
و
رفت...
//www.shamlou.org/index.php?q=node/545
--------------------------------------------------------------------
در تقدیم به خاطره عزیز رفیق وارطان سالاخانیانThanks Hooshang for posting.
by Anahid Hojjati on Mon Nov 28, 2011 05:31 PM PSTvery nice. nazly setareh bood, wasn't that "vartan setareh bood?"
داستانی نه تازه کرد به کار
Hooshang Tarreh-GolMon Nov 28, 2011 05:17 PM PST
رشتههای ِ دگر بر آب ببرد .