داستانی نه تازه
سایت رسمی احمد شاملو / نیما
28-Nov-2011 (7 comments)
هرچه ، از ما به يک عتاب ببرد .

داستانی نه تازه کرد ، آری
آن ز يغمای ِ ما به ره شادان ؛
رفت و ديگر نه بر قفاش نگاه
وز خرابیّ ِ ماش آبادان
دلی از ما ، ولی خراب ببرد !

>>>
recommended by Hooshang Tarreh-Gol

Share/Save/Bookmark

 
default

عقوبت

Hooshang Tarreh-Gol


میوه بر شاخه شدم
سنگپاره در کفِ کودک.

طلسمِ معجزتی
مگر پناه دهد از گزندِ خویشتنم
چنین که
دستِ تطاول به خود گشاده
منم!

 

 

بالابلند!
بر جلوخانِ منظرم
چون گردشِ اطلسیِ ابر
قدم بردار.
از هجومِ پرنده‌ی بی‌پناهی
چون به خانه بازآیم
پیش از آن که در بگشایم
بر تختگاهِ ایوان
جلوه‌یی کن
با رُخساری که باران و زمزمه است.
چنان کن که مجالی اَندَکَک را درخور است،
که تبردارِ واقعه را
دیگر
دستِ خسته
به فرمان
نیست.

 

 

که گفته است
من آخرین بازمانده‌ی فرزانگانِ زمینم؟ ــ
من آن غولِ زیبایم که در استوای شب ایستاده است
غریقِ زلالیِ همه آب‌های جهان،
و چشم‌اندازِ شیطنتش
خاستگاهِ ستاره‌یی‌ست.

 

در انتهای زمینم کومه‌یی هست، ــ
آنجا که
پادرجاییِ خاک
همچون رقصِ سراب
بر فریبِ عطش
تکیه می‌کند.

 

در مفصلِ انسان و خدا
آری
در مفصلِ خاک و پوکم کومه‌یی نااستوار هست،
و بادی که بر لُجِّه‌ی تاریک می‌گذرد
بر ایوانِ بی‌رونقِ سردم
جاروب می‌کشد.

 

بردگانِ عالی‌جاه را دیده‌ام من
در کاخ‌های بلند
که قلاده‌های زرین به گردن داشته‌اند
و آزاده‌مَردُم را
در جامه‌های مرقع
که سرودگویان
پیاده به مقتل می‌رفته‌اند.

 

 

خانه‌ی من در انتهای جهان است
در مفصلِ خاک و
پوک.

 

با ما گفته بودند:
«آن کلامِ مقدس را
با شما خواهیم آموخت،
لیکن به خاطرِ آن
عقوبتی جانفرسای را
تحمل می‌بایدِتان کرد.
»

 

عقوبتِ جانکاه را چندان تاب آوردیم
آری
که کلامِ مقدسِمان
باری
از خاطر
گریخت !

 

 ۱۳۴۹

//www.shamlou.org/index.php?q=quotes/1&page=5


Anahid Hojjati

sure Hooshang, let's do more

by Anahid Hojjati on

translation. i like doing translation from farsi poetry to english as a group. 


default

As long as there's at leat one reader, it's worth the time

by Hooshang Tarreh-Gol on

thank you for being a proper student of Nima and Shamlo, also remembering Rafigh Varatan Salakhanian.

It's actually  only one poem from Shamlo. The first one is a Nima poem read by him. They had posted that on the ocassion of Nima's birthday. Shamlo reads it so well.

We had some good times translating Nima to Ingilisi, we ought to do it more often, cheers

----------------------------------------------------------------------------

هیجدهم اردیبهشت ماه مصادف است با
سالگشت کشته شدن
«وارتان سالاخانیان». آزاده مردی ارمنی
الاصل
که در باورمندی
ش
به عدالت اجتماعی و عشقی که به مردم
داشت، شکننده
ترین
شکنجه
ها
را تاب آورد و

نشکست
.



«
احمد
شاملو» در پانویس شعر بالا که به نام
«مرگ نازلی» در مجموعه

شعر «هوای تازه» و به
یاد «وارتان» سروده و به چاپ رسیده،
دربار
ۀ
او که در تاریخ

مبارزات سیاسی ایران
«اسطوره ی مقاومت» لقب گرفت، نوشته است
:



«
وارتان
سالاخانیان پس از
کودتای


28

مرداد سال


32

گرفتار شد. همراه مبارز

دیگری ـ «کوچک شوشتری»
ـ زیر شکنجۀ ددمنشانه
ئی
به قتل رسید و به سبب آن که

بازجویان جای سالمی در
بدن آن
ها
باقی نگذاشته بودند برای ایزگم کردن،
جناز
ۀ
هر

دو را به رودخانۀ
جاجرود افکندند
.



«
وارتان»
یک بار شکنجه
ئی
جهنمی را تحمل

کرد و به چند سال زندان
محکوم شد. منتها بار دیگر یکی از افراد
حزب توده در پروند
ۀ
خود او را شریک جرم خود قلمداد کرد و
دوباره برای بازجوئی از زندان قصر
احضارش

کردند. من او را بیش از
بازجوئی دوم در زندان موقت دیدم که در
صورتش داغ
های
شیار

وار پوست کنده شده به
وضوح نمایان بود
.



در شکنجه
های
مجدد بود که «وارتان» در

پاسخ سؤال
های
بازجو لجوجانه لب از لب باز نکرد و حتی
زیر شکنجه
هائی
چون کشیدن

ناخن انگشت
ها
و ساعات متمادی تحمل دستبد قپانی و
شکستن استخوان
های
دست و پای خویش

حتی ناله
ئی
هم نکرد
.
. .»

//www.parand.se/ra-vartan.htm


Anahid Hojjati

thanks Hooshang

by Anahid Hojjati on

beautiful poems from shamlou.


default

مرگ نازلی

Hooshang Tarreh-Gol


 

«ــ نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زیرِ پنجره گُل داد یاسِ پیر.
دست از گمان بدار!
با مرگِ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبودشدن، خاصه در بهار...»

 

نازلی سخن نگفت
سرافراز
دندانِ خشم بر جگرِ خسته بست و رفت...

 

 

«ــ نازلی! سخن بگو!
مرغِ سکوت، جوجه‌ی مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته‌ست!»

 

نازلی سخن نگفت؛
چو خورشید
از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت...

 

 

نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود
یک دَم درین ظلام درخشید و جَست و رفت...

 

نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود
گُل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!»
و
رفت...

 

زندان قصر۱۳۳۳  

//www.shamlou.org/index.php?q=node/545

--------------------------------------------------------------------

در تقدیم به خاطره عزیز رفیق وارطان سالاخانیان

Anahid Hojjati

Thanks Hooshang for posting.

by Anahid Hojjati on

very nice. nazly setareh bood, wasn't that "vartan setareh bood?"


default

داستانی نه تازه کرد به کار

Hooshang Tarreh-Gol


رشته‌ای بست و رشته‌ای بگشود
رشته‌های ِ دگر بر آب ببرد .